از سخنان اهلبیت عصمت و طهارت استفاده مىشود که مصحف فاطمه بعد از رحلت رسول خدا که فاطمهى زهرا علیهاالسلام به شدت محزون بود، (در طول هفتاد و پنج روز مدت زندگى آن حضرت بعد از پدرش)، نازل شده است.
حضرت امام صادق علیهالسلام در این باره مىفرمایند:
ان فاطمه علیهاالسلام مکثت بعد رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله خمسه و سبعین یوما و کان دخلها حزن شدید على ابیها و کان یاتیها جبرئیل فیحسن عزاها على ابیها و یطیب نفسها و یخبرها عن ابیها و مکانه و یخبرها بما یکون بعدها فى ذریتها و کان على علیهالسلام یکتب ذلک فهذا مصحف فاطمه.(۱)
به یقین فاطمه علیهاالسلام بعد از پدرش تنها هفتاد و پنج روز در این جهان زندگى کرد و در طول آن مدت غمها و غصههاى زیادى را تحمل نمود.
جبرئیل در آن ایام به طور مرتب به حضور فاطمه علیهاالسلام نازل مىشد و او را در عزاى پدر تسلیت مىگفت و از مقام و جایگاهش در آن سوى جهان با خبر مىساخت و همچنین از اوضاع آیندهى دنیا و سرنوشت بچههایش آگاه مىنمود و على علیهالسلام آنها را مىنوشت و همهى اینها مصحف فاطمه علیهاالسلام را تشکیل مىداد.
و در یک حدیث دیگرى امام صادق علیهالسلام مىفرمایند:
مصحف فاطمه ما فیه شىء من کتاب اللَّه و انما هو شىء القى علیها بعد موت ابیها. (۲)
در مصحف فاطمه چیزى از آیات قرآن نیست، بلکه آن مصحفى است که بعد از فوت پدرش به او داده شده است.
و بالاخره در حدیث سومى از امام جعفر صادق مىخوانیم:
ان اللَّه تعالى لما قبض نبیه صلى اللَّه علیه و آله دخل على فاطمه علیهاالسلام من وفاته من الحزن ما لایعلمه الا اللَّه عز و جل فارسل الیه ملکا یسلى غمها و بحدثها فشکت ذلک الى امیرالمؤمنین علیهالسلام فقال علیهالسلام: اذا احسست بذلک و سمعت الصوت قولى لى فاعلمته بذلک فجعل امیرالمؤمنین یکتب کلما سمع حتى اثبت من ذلک مصحفا... (۳) خداوند چون رسول خدا را قبض روح کرد، فاطمهى زهرا از این جهت به شدت محزون گشت که جز خدا کسى از درد دل او خبر نداشت.
لذا ملکى را به سوى او فرستاد، تا وى را تسلیت گفته و با او گفتگو کند.
فاطمه علیهاالسلام این موضوع را به اطلاع على علیهالسلام رسانید، آن حضرت فرمود: هرگاه چنین احساس کردى مرا با خبر کن. بدین صورت فاطمه على علیهالسلام را از آمدن ملک با خبر مىساخت، و على علیهالسلام گفتگوها را مىنوشت. از این طریق مصحف فاطمه به وجود آمد. از این احادیث استفاده مىکنیم که مصحف فاطمه در طول هفتاد و پنج روز زندگى مصیبتبار فاطمه بعد از رحلت پدر بزرگوارش به تدریج نازل شده و امیرالمؤمنین آن را نوشته و به نام مصحف فاطمه علیهاالسلام نامگذارى گردیده است.
در مجموع، از مطالب استفاده مىکنیم که مصحف فاطمه از جانب خدا توسط پیک وحى (جناب جبرئیل) به فاطمه علیهاالسلام القاء شده و اوضاع آینده جهان و اخبار غیبى در مورد سرنوشت فرزندان فاطمه علیهاالسلام و جنایات خلفا و پادشاهان ستمگر و سایر مسائل غیر فقهى در آن به ثبت رسیده و آن کتاب جزو ودایع امامت، هماکنون در محضر امام زمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- مىباشد.
جامعه و جفر چیست؟
پیشوایان معصوم ما داراى علومى بودند، که از قدرت سایر افراد خارج است و از جمله منابعى که در دست آنان بود و از آنها در این زمینه استفاده مىکردند عبارت بود از:
۱- جامعه ۲- جفر ۳- مصحف فاطمه.
جامعه چیست؟
آنچه از روایات اهلبیت علیهمالسلام استفاده مىشود؛ جامعه کتابى است بسیار مفصل که جبرئیل امین آن را بر قلب مبارک رسول خدا نازل نموده و سپس آن حضرت همهى آنها را بر امیرالمؤمنین املا فرموده و على علیهالسلام نیز آن را نوشته، که تمام وقایع جهان از اول تا آخر و احکام مورد نیاز جامعه در برمىگیرد. این کتاب به قدرى بزرگ و جامع است که طول آن هفتاد ذراع و به عرض چرمهاى معمولى مىباشد. در این زمینه توجه شما را به یک روایت از امام صادق علیهالسلام جلب مىکنم:
قال الصادق علیهالسلام: ان عندنا الجامعه، و قال ابوبصیر: جعلت فداک و ما الجامعه؟ قال: صحیفه طولها سبعون ذراعإ؛ ّّ بذراع رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و املائه و حظ على بیمینه، فیها کل حلال و حرام و کل شى یحتاج الناس الیه حتى الارش فى الخدش و ضرب بیده الى فقال: تاذن لى یا ابا محمد؟! قال: قلت جعلت فداک انما انا لک فاصنع ما شئت، قال: فغمزنى بیده و قال: حتى ارش هذا...
ابوبصیر از شاگردان امام صادق از آن حضرت سؤال کرد: فدایت شوم «جامعه»
چیست؟حضرت فرمودند: کتابى است که طول آن هفتاد ذراع به مقدار ذراع مبارک پیامبر، آن را پیامبر خدا املا فرموده و على نیز با دستش نوشته و شامل تمام حلال و حرام و احکام خدا و هر آنچه مردم به آن نیاز دارند مىباشد، حتى دیهى کوچکترین خراش نیز در آن آمده است. ابوبصیر مىگوید: در این هنگام امام علیهالسلام با دستش مرا زد و فرمود: مرا اجازه مىدهى؟ گفتم: من در اختیار شما هستم، آنگاه با دست خود مرا مختصر فشارى داد و اظهار داشت. در «جامعه» حتى دیه این کار نیز آمده است. (۴)
جفر چیست؟
در روایات آمده است که «جفر» ظرفى است از پوست به وسعت پوست گاو که پر از علم خاص است و آن در پیش ائمهى اطهار علیهمالسلام مىباشد و شامل دو بخش است:جفر سفید و جفر سرخ.
جفر سفید شامل آن بخش ودایع خاص امامت است که از تورات، انجیل، زبور، صحف ابراهیم و سایر علوم انبیا و اولیا تشکیل گردیده است.
و اما جفر سرخ شامل سلاحهاى مخصوص پیامبر مىباشد که با آنها در راه خدا جهاد نموده و از اسلام و مسلمین دفاع فرموده است. از قبیل: شمشیر، زره و غیر آنها... (۵)
پی نوشت ها:
برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 280 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1391 ساعت: 23:23
نوشته شد :توسط غلام حسین (شهزاده )
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 296 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15
روشنفکر ، نویسنده و محقق شهیر کشور است. وی اولین تاریخ نویس کشور است که وقایع تاریخی را بصورت واقعی نگاشته است. آ ثارش مطمئن ترین موخذ برای پژوهش گران بشمار میرود. وی یک روشنفکر تحول طلب بود که همراه با دیگر روشنفکران در آغاز قرن بیست دست به مبارزه زد ند. اثر
مشهور وی بنام « سرا ج التواریخ » ریفرینس قابل اعتماد وشایسته در زمینة تاریخ قرن 19 افغانستان
است. کتاب به تشویق مقامات قضائی امیر حبیب الله نگاشته شده است که وی درین شعبه کاتب بود. وی بیو گرافی امیر حبیب الله را نوشته است. بخاطر فعالیتهای سیاسی و نقشش در جنبش قانون اساسی
به زندان شیر پور افتاد ولی نسبت روابط نزدیک وی با شاه ، رها گردید. بر علاوة اینکه سراج
التواریخ را در پنج جلد نوشته است ، اثار ذیل را نیز نگاشته است :
1 ـ تحفت الحبیب در دو جلد در بارة تاریخ افغا نستان بین سالهای 1880 ـ 1747
2ـ فیضی از فیوضات
3ـ تذ کره تالانقلاب
4ـ تاریخ پیامبران و حکمراوایان قد یم از آ دم تا عیسی
چون مردم افغانستان مرکزی ، هزاره ها به شاه امان الله وفا دار بودند و به حبیب الله کلکانی تابعیت
نکرده بودند ، ازینرو از تعدادی از صاحب رسوخان هزاره ، از جمله فیض محمد کاتب در کابل
خواسته شد تا به آ ن منظقه رفته در بیعت مردم کوشش نمایند. این اشخاص این کار را یا نه خواستند یا
نتوانستد. این باعث خشم حبیب الله کلکانی شد و هدایت داد تا این افراد را جزا بدهند. در اثر لت و کوب وحشیانه ، فیض محمد کاتب بروز چهارشنبه چهارم رمضان هجری قمری مطابق فبروی 1929 در کابل وفات نمود. انتخاب پيشهء نويسندگى در عصر ديكتاتورى بازى با آتش است. از نويسندگان معروف دنيا كه جان شانرا براى گفتن حقيقت قربان كردند عدهء زيادى را ميتوان نمونه آورد، چون حوزه مرتى شاعر بزرگ كيوبا، گارسيا لوركاى هسپانوى قربانى جنرال فرانكو، ناظم حكمت نويسندهء بزرگ ترك، فيض احمد فيض شاعر مردمى هند و پاكستان و باز سيلى از قربانيان كشور خود ما كه ذكر نام همهء شان نميتواند در اين مختصر بگنجد مگر اينكه فقط از سه مرد نام برد و از ديگر نيك سيرتان، نيك انديشان و راد مردانى كه از خود و خانودهء شان براى گفتن حقيقت گذشتند پوزش طلبيد، اما از فرزندان نيك آيين امروز ميهن ما خواست تا با شكيبايى در معرفى هر يك از اين بزرگان همت گمارند و در مقابل شان اداى دين كنند. يكى ازاين سه مرد از قندهار، دومى از كابل و سومى از مردم غزنى است.هر سه مرد در جنبش مشروطه و استقلال افغانستان سهيم بوده اند. نخست بزرگ مردى از قندهار است به اسم محمد سرور واصف قندهارى كه به سبب اصرارش كه بايد امير حبيب اله در گشودن مكاتب رسمى اقدام كند و هم ايجاد مشروطه، سرانجام جانش را از دست داد اما توانست كه مكتبى را بنام حبيبه در كابل تأسيس كند كه نهاد مهمى براى مبارزين استقلال خواهى و مشروطه خواهى شد و در نهايت موجب گرديد تا اين كانون به صورت منسجم مبارزات مردم افعان را براى بدست آوردن اين دو مأمول به پيروزى رساند. دوم فرهيختهء ميهن پرستى به نام فيض محمد كاتب از غزنه كه چون گل كوهى دل صخره را شگافت تا نامش را به عنوان مورخ قهار، مدرس متبحر، مبارز نستوه درج صفحات تأريخ كند و روزى در جدال با ارتجاع با چماق خشم از پادرآيد تا كه به اسطوره بپيوندد . سوم غلام محمد غبار مردى از ديار دانش، انديشه و فداكاريست كه در كابل متولد شده و از همان نخستين روز هاى زندگى سينه اش را سپر خشم ستمبارگان، قلمش را سربازى گام نهاده در راه حق و عدالت و دفترش را ميدانى براى جنگ اهورا بر ضد اهريمن ساخته كه آفتاب از عقب شانه هاى آهورا ميتابد و بر سپاه سياهى هجوم مى آورد. دو مرد اخيرالذكر، دو مورخ بر جسته و دو مبارز نستوه اند كه حجم حضور شان بر مردم مشكور افغانستان به سبب شگرد هاى فراموش نا شدنى شان هميشه خواهد بود.
فيض محمد كاتب از معاصران غلام محمد غبار است. اين دو مرد در بحرانى ترين ايام زندگى ميكرده اند، ايامى كه اميران افغانستان براى تحكم قدرت شان از هيچ نوع ستم بر مردم بينواى افعانستان دريغ نميكردند، ايامى كه دولت انگليس و اجيران داخلى اش در ريختن خون قهرمانان آزادى خواه نمونهء برجستهء از قساوت بى بديل شده بودند، ايامى كه در عين حال نمايانگر كنش و واكنش براى اعاده حقوق انسانى و استقلال سياسى براى مردم با شهامت افعانستان بود.
غلام محمد غبار در سال ١٢٧٦ خورشيدى مطابق ١٨٨٩ ميلادى تولد يافته است، در حاليكه زمان وفات فيض محمد كاتب در سال ١٣٠٨ خورشيدى بوده و اين ميرساند كه زمانى كه كاتب وفات يافته غبار ٣٢ سال عمر داشته است. غبار سه سال پيش از مرگ امير عبدالرحمن خان تولد شده و وقتى افغانستان به تحصيل استقلال سياسى خود از دست انگليس موفق شده غبار٢٠ ساله بوده است. پس هردو مرد يعنى غبار و كاتب تحولات و دگرگونى هاى را كه در طول اين زمان رخ داده چون وسيلهء حساس سنجى بر رگ و پوست خود احساس كرده اند.
تفاوتى كه غبار با كاتب دارد در اين است كه مآخذ او بيشتر از آثار نويسندگان روس و انگليس است و براى همين منظور وقتى به سنوات رجوع ميشود، اين سنوات به تأريخ عيسوى آمده اند در حاليكه كاتب چون از جانب دولت موظف به كار نوشتن تأريخ بوده، تمام اسناد و شواهد دولتى را در اختيار داشته و سنوات در كتابش به قمرى استند، اما اگرچه موخذ اين دو مورخ متفاوت است، اين تفاوت مانع آن نشده تا نوشتهء اين يكى و يا آن يكى از گزند سانسور مصون بماند. از سوى ديگر غبار با استفاده زيادى كه از سراج التواريخ برده مصمم بوده تا وقايعى را كه كاتب به لحاظ مصلحت نتوانسته به صورت شفاف بيان كند، بى پرده و حتا با تفصيل بياورد، به اميد آنكه چون ديگر از زمان اختناق عبدالرحمن خان ساليان زيادى گذشته و كسى چون امير حبيب اله هم نيست كه از پدر دفاع كند، خواسته بيباك حقايق را بياورد و به عبدالرحمن خان با خشونت بتازد، غافل از آنكه شرايط عشيروى و قبيلوى افغانستان مجال نخواهد داد تا كسى به راست گفتن بپردازد، زيرا كه هر چندى شاهى چون عبدالرحمن بر اريكهء قدرت نيست خوانين و اشخاص با نفوذى كه با وى كار كرده اند و از گردانندگان چرخ ظلم و خونريزى بوده اند يا تا هنوز زنده استند و يااگر نيستند فرزندان شان كه هنوز هم نفوذ دارند، هرگز نخواهند گذاشت تاكسى جرأت انتقاد از آنها را داشته باشد. براى همين است كه تأريخ نوشتن در افغانستان از كار هاى بس خطرناكى است كه نميتواند پيشهء هر آدم كمدلى شود، زيرا كه صرف نظر از اينكه كاتب و غبار چه شيوهء را براى ابراز افكار شان و براى نوشتن تأريخ بكار بردند، هر دو بار ها سخت مجازات شدند كه سرانجام غبار راهى زندان ها شد، متوارى گرديد و يا به زور به ترك از محيطى كه با آن مأنوس بود گرديد، اما كاتب هم جزاهاى مضاعفى براى گفتن حقيقت ديد. اين مجازات نه تنها جسم او را خرد كرد بلكه وى هزاران بار هدف طنز و استهزأ كسانى قرار گرفت كه خود در بى ادبى و بيشعورى سرآمد روزگار بودند و در آخر، زمانى كه گمان ميرفت وطن از وجود دشمنان انگليسى و اجيران داخلى اش پاك شده دزدى به تحريك انگليس زمام امور را گرفت كه به زندگى كاتب با وحشت خاتمه داد . اگر از زجر دادن هاى روحى آن زمان كه به كاتب داده ميشده نام ببريم ميتوان انتقاد هاى بيجاى اهل دربار را از كار هاى وى نام برد. در ظاهر اين انتقادات به خاطر تصحيح كار كاتب است اما در باطن چون مردمان صاحب صلاحيت دستگاه دولتى آنروزيعنى درباريان توقع نداشتند تا كاتب به طور مفصل از اوضاع ستمديدگان بنويسد، او را متهم به رعونت، ياوه گويى و اطناب كلام كرده اند. كاتب هر چند ميداند دفاع از نوشته هايش منجر به از دست دادن زندگى اش ميشود با شجاعت از كارش دفاع ميكند و حتا ميگويد كه شرح حال مظلومين اطناب كلام نيست، چيزى كه باعث خشم درباريان ميگردد، زيرا دفاع از مظلومين در واقع حمله بر ظالمان است و اهل دربار خوب ميدانست كه چه كسانى از قماش ظالمان اند. پس كار هاى كاتب در زمانى كه مشغول نگارش سراج التواريخ بوده به دقت بررسى ميشده و هر زمانى كه چيزى موافق خواست اوليأ امور نبوده آن چيز با شدت سانسور ميشده و كاتب مورد تأديب و تنبيه قرار مى گرفته است.
غبار هرچندى كه در فضاى مختنقى كه كاتب مى زيست، زندگى نميكرد و براى همين با شجاعت همه چيز را بيان كرد غافل از آن بود كه او فرزندى را كه تولد داده و تأريخ واقعى افغانستان مينامد، حد اقل در زمان حياتش نخواهد ديد كه اين فرزند راهش را در خانه هاى مردم افعانستان بيابد، زيرا كه قطاع الطريقان گستاخى بر سر راه اين فرزند بودند كه به آسانى خون فرهنگ و تأريخ را ميريختند. ريختن خون تأريخ در واقع همان سانسور است كه تأريخ زنده و واقعى را ميكشد و بـجايش چيز مردهء را به عنوان تاريخ به خورد جامعه ميده
زمان عبدالرحمن خان از خوفناكترين دورران تأريخ است. امير براى تراكم دادن نفوذ خود از هيچ نوع دسيسه، نيرنگ و ظلم دست نگرفت. او نخست خواست حسابش را با مردان مبارز افغانستان كه انگليس ها را در جنگ دوم شكست داده بودند، تصفيه كند و براى همين منظور با هميارى انگليس توانست كسانى چون مير بچه خان، ملامشك عالم و باز قهرمان بزرگ جنبش ملى مردم بر ضد انگليس يعنى ايوب خان را از صحنه بردارد. او بعد از موفقيتش در اين راه جسور تر شد و با داشتن پشتوانه چون انگليس، شروع كرد به كشتن و آزار كسانى كه چون مبارزين ملى افغان نام برديم نفوذ مردمى نداشتند اما به هر صورت از مخالفين دولت دست نشانده به شمار مى رفتند. اين عده مردم متشكل از عالمان مذهبى خواهان تجدد، تعداد اندكى تحصيل كردگانى كه از مدارس هند سند تحصيلى داشتند، و يا مردمانى كه امارت افغانستان را مال ايوب خان ميدانستند متشكل شده بودند و امير نميتوانست حضور آنها را تحمل كند. امير براى شناخت اين گروه كه در واقع از مردمان سر شناس افغانستان نبودند داخل اقداماتى شد كه ميتوان گفت عملكرد هاى او به عنوان مرد وحشت افگن درس عبرتى شد براى ديكتاتوران و جانيان ديگرى كه صد ها سال بعد از امير و فرسنگ ها دور از كابل به وجود آمدند. به طور نمونه ميتوان مشابهت هاى قابل ملاحظهء را بين پل پات و امير عبدالرحمن خان ديد كه مثال مى آوريم.
شباهت عمده ميان پل پات و امير عبدالرحمن خان در استفاده از دستگاه جاسوسى است كه به صورت رسمى و شناخته شده وجود نداشت اما بسيار كارگر بود و در ايجاد رعب و نگرانى بى رقيب. امير گماشته گان زيادى داشت كه براى شان معاش ميپرداخت و مردم از شغل اين گروه كاملاً بى خبر بودند. او حتا توانسته بود كه زن ها را به خدمت جاسوسى وادارد و از اين ميان داستان زنى معروف است كه با شوهرش در قندهار زندگى ميكرد و به طور متداوم به كار هاى ولايت قندهار ميرسيد و مسلسل اخبار اوضاع قندهار را به اطلاع امير ميرساند و به سبب همين نزديكى اش با امير، والى قندها از اين زن بسيار ميترسيد. علاوه بر استخدام زن و مرد در كار جاسوسى، امير از نفاق خانوادگى كه از بيمارى هاى مردم افغانستان است هم استفاده كرد و برادر را بر برادر گماشت تا از يكديگر جاسوسى كنند. فضاى باز اما سهمناك جاسوسى سبب شد كه مردم براى از بين بردن رقيبان و دشمنان خود هم به رايگان جاسوسى كنند و امير شكيبايى آنرا نداشت تا در مورد متهمين تحقيق كند و همين بود كه عدهء زيادى از مردم بيگناه كشته و يا زندانى شدند. در آنروز ها زندان هاى افغانستان از زندانيان پر بود و به نقل قول از غبار چنين برميآيد كه تعداد زندانيان مرد شهر كابل ۱٢۰۰۰ نفر و از زنان ٨۰۰۰ نفر بوده است كه البته اگر نفوس آن زمان را در نظر بگيريم خواهيم دريافت كه عدهء كثير مردم شهر كابل در زندان بسر ميبرده اند.
امير در ولايت هاى ديگر هم زندان هاى زيادى داشت كه در آنجا ها گماشتگان وى با صلاحيت خود مردم را به زندان ميافگندند و باز بايد از زندان هاى خصوصى نام برد كه اشخاص صاحب نفوذ از خود داشتند و امير از آنها آگاه بود و فكر ميكرد كه اين زندان ها براى خدمت كردن به شخص امير ساخته شده است. امير چنان قسى القلب بود كه روزى، هنگامى كه خود شهزادهء بيش نبود از غلام بچه اش پرسيد كه ايا گلوله ميتواند كسى را بكشد و چون جوابى نيافت، خواست امتحان كند و براى همين به سينهء اين مرد بيگناه شليك كرد و او را بكشت.
در چنين اوضاع و احوال نويسنده بودن كار بسيار خطرناكى بود زيرا كه امير كسب دانش را سدى براى پيشرفت هاى مرام خود ميديد و تحت نظر انگليس ها به شدد كوشيد تا از گشادن مكاتب درسى و شيوع مطبوعات جلوگيرى كند و براى همين است كه افغانستان در آنروزگار مطبوعات ندارد و از نويسندگان غير رسمى كه براى دولت كار ميكرده اند چيزى در مورد شرايط اجتماعى، وضع اقتصادى و يا يادداشت هاى تاريخى نداريم. به خصوص دست به كار نوشتن تأريخ يازيدن از گناهان بزرگ بود و اگر كسى ميخواست يادداشتى از وضع آنروز داشته باشد، اين شخص به شدت ميكوشيد تا نوشته هايش مخفى بماند. غبار از اين يادداشت هاى مخفى و شخصى ديگران سال ها بعد از وفات امير عبدالرحمن استفاده كرده است، اما به صورت عموم به سبب ترس از تفتيش امير و مجازات يافتن اسناد خصوصى، نويسندگان اين دوران بيشتر به كار شاعرى پرداختند و به ويژه در استقبال از سبك هندى و اشعار ابوالمعانى بيدل اقدام كردند تا بتوانند جان شان را حفظ كنند.
تقريبأ يك صد سال بعد از مرگ امير عبدالرحمن خان مردى ديگرى به اسم پل پات كه در كشورى خيلى دور از افغانستان يعنى كمبوديا تولد شده عين شيوهء امير را براى در زير كنترل آوردن مردمش استفاده ميكند. البته منظور من از اين مقايسه احصايه گرفتن از تعداد كسانى توسط پل پات و يا امير كشته شده اند نيست بلكه ميخواهم شيوهء بسيار مشابه اين دو مرد را براىا يجاد ترس در مردم و استفاده از دستگاه جاسوسى بررسى كنم. پل پات هرچندى كه زادهء ا يديالوژيك است، همانند امير از شيوع معارف و مطبوعات جلوگيرى ميكند و چنان با وحشت جلوگيرى ميكند كه مكاتب را ميبندد، معلمين را ميكشد و يا به زندان ميافگند و همه مردم را به بهانهء اينكه انقلاب روستايى ايجاد شده، به روستا ها ميفرستد تا در آنجا از بى غذايى و بى آبى بميرند. نخستين وجه مشترك اين دو مرد تمركزدادن به قدرت شان است و باز وسيلهء را كه براى تأمين اين مأمول بكار ميبرند ايجاد رعب و استفاده از دستگاه جاسوسى ميباشد. پل پات هم يك فرد را بر ديگر گماشت تا براى دولت انقلابى جاسوسى كند و دراين كار چنان استادى به خرج داد كه حتا فرزندان جاسوسى پدر و مادر را كردند. در اين دوران هم سانسور به شكل فجيعى استفاده ميشد و اگر كسى بدون موافقت دستگاه پل پات به نشر چيزى ميپرداخت جانش ر ا از دست ميداد.
افغانستان سنت تأريخ نويسى واقعى ندارد. انچه در دست ما به عنوان تأريخ است بيشتر كار هاى فرمايشى اند كه به دستور زمامداران و قدرتمداران مانده است. اگر كار هاى آغازين را بر شمريم ميتوان سوتفاهم بين ابوالقاسم فردوسى و محمود سبكتگين را نام برد. فردوسى از رستم ديگرى تعريف ميكرد و محمود ميخواست تا اين شاعر از رستم حاضر ستايش كند. در زمان نزديك به امروز اسداله خان غالب وظيفه داشت تا تأريخ مغل را به شعر آورد، كارى كه او نمى پسنديد اما به سبب تنگدستى راضى به اجراى آن شده بود و در اين كارش چنان استادى نشان ميدهد كه براى امپراطورى در حال نزع مغل، جلال و شكوه خود ساختهء تركيب ميكند و به خورد كسى كه او را به اين كار گماشته ميدهد. كاتب نيز به فرمايش اميرى به نوشتن تأريخ ميپردازد اما به اين تفاوت كه او چون گل كوهى از درز سنگ سر ميافرازد تا به جهان و مردم خودش ببيند. او نميتواند دل سنگ را بشگافد، اما از انچه در زير سينهء سنگ خرد شده اند به پرستو ها حكايت ميكند تا انها از شاخى به شاخ ديگر پيام واقعيت را ببرند.
كاتب در واقع كسى است كه شرايط و اوضاع زمان خود را به طور مشرح بيان ميكند و تنها به شرح زندگى امير و خوانين دور و برش اكتفا نيمكند و براى همين منظور مورد انتقاد مردمان صاحب نفوذ قرار ميگيرد و به رعونت متهم ميگردد. اما او شايد آگاه از اين امر بود كه روزگارى بعد مستشرقين و مورخين طراز اول او را به عنوان موخذ صاحب اعتبار خواهند گزيد. مردمان صاحب صلاحيتى چون غلام محمد غبار، لودويگ ادمك و باز لويى دوپرى بار ها از اين موخذ سود جسته اند.
كاتب جادهء يكطرفهء تأريخ نگارى را دو طرفه ساخت، به اين شرح كه در گذشته مورخ كشور ما بيشتر به مورخين غربى رجوع مى برده اما اگر يكى از اين مورخين براى دريافت اوضاع و احوال زمان عبدالرحمن خان و حبيب اله خان از حضور با صولت كاتب اغفال كند، كار ش مكمل نخواهد بود. همينطور هيچ كار مورخ غربى مكمل نيست كه اگر در نگارش تأريخ نزديك، سهم كاتب را نا ديده بنگرد.
غلام حسین شهزاده از شرکت (نوراقبال غزنوی)
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 295 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15
قطام گفت براي مهريه من چه خواهي كرد؟گفت هر چه تو بخواهي! قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و يك كنيز و يك غلام و كشتن علي بن ابيطالب است:. ابن ملجم كه خود براي كشتن آنحضرت از مكه بكوفه آمده و نمي خواست كسي از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمايش كند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و كنيز خواستي برايت فراهم ميكنم اما كشتن علي بن ابيطالب را من چگونه ميتوانم انجام دهم؟ قطام گفت البته در حال عادي كسي نمي تواند باو دست يابد بايد او را غافل گير كني و غفلة بقتل رساني تا درد دل مرا شفا بخشي و از وصالم كامياب شوي و چنانچه در انجام اينكار كشته گردي پاداش آخرتت بهتر از دنيا خواهد بود!!ابن ملجم كه ديد قطام نيز از خوارج بوده و هم عقيده اوست گفت به خدا سوگند من به كوفه نيامدهام مگر براي همين كار!قطام گفت من نيز در انجام اين كار ترا ياريميكنم و تني چند بكمك تو ميگمارم بدين جهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از يك قبيله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جريان امر گذاشت و از وي خواست كه در اين مورد بابن ملجم كمك نمايد وردان نيز (به جهت بغضي كه با علي عليه السلام داشت) تقاضاي او را پذيرفت. خود ابن ملجم نيز مردي از قبيله اشجع را بنام شبيب كه با خوارج همعقيده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قيس يعني همان منافقي را كه در صفين علي عليه السلام را در آستانه پيروزي مجبور بمتاركه جنگ نمود از انديشه خود آگاه ساختند اشعث نيز به آنها قول داد كه در موعد مقرره او نيز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانيد،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد و ابن ملجم و يارانش به مسجد آمده و منتظر ورود علي عليه السلام شدند. مقارن ورود ابن ملجم به كوفه علي عليه السلام نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر مي داد حتي در يكي از روزهاي ماه رمضان كه بالاي منبر بود دست به محاسن شريفش كشيد و فرمود شقيترين مردم اين مويها را با خون سر من رنگين خواهد نمود و به همين جهت روزهاي آخر عمر خود را هر شب در منزل يكي از فرزندان خويش مهمان مي شد و در شب شهادت نيز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود. موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشويش بود،گاهي به آسمان نگاه مي كرد و حركات ستارگان را در نظر مي گرفت و هر چه طلوع فجر نزديكتر مي شد تشويش و ناراحتي آن حضرت بيشتر مي گشت بطوريكه ام كلثوم پرسيد:پدر جان چرا امشب اين قدر ناراحتي؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركهها و صحنههاي كارزار گذرانيده و با پهلوانان و شجاعان نامي مبارزهها كردهام،چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حملهها برده و ابطال رزمجوي عرب را به خاك و خون افكندهام ترسي از چنين اتفاقات ندارم ولي امشب احساس ميكنم كه لقاي حق فرا رسيده است. بالاخره آند شب تاريك و هولناك بپايان رسيد و علي عليه السلام عزم خروج از خانه را نمود در اين موقع چند مرغابي كه هر شب در آن خانه در آشيانه خود مي خفتند پيش پاي امام جستند و در حال بال افشاني بانگ همي دادند و گويا ميخواستند از رفتن وي جلوگيري كنند! علي عليه السلام فرمود اين مرغها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و نالهها بلند خواهد شد!ام كلثوم از گفتار آن حضرت پريشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروي.علي عليه السلام فرمود اگر بلاي زميني باشد من به تنهائي بر دفع آن قادرم و اگر قضاي آسماني باشد كه بايد جاري شود. علي عليه السلام رو به سوي مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ايستاد و چون به سجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشير زهر آلود در حاليكه فرياد مي زد لله الحكم لا لك يا علي ضربتي به سر مبارك آن حضرت فرود آورد (2) و شمشير او بر محلي كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پيشاني شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا گريختند. خون از سر مبارك علي عليه السلام جاري شد و محاسن شريفش را رنگين نمود و در آنحال فرمود :
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 289 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15
برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 286 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15
شماری از متخصصان تلاشهای حکومت افغانستان برای کاهش مرگ کودکان را ناکافی دانسته و گفته که فساد از موثریت این تلاشها کاسته است.
شرکت کنندگان کنفرانس دو روزهای که از سوی انسیتوی فرانسه برای کودکان و دانشگاه آغاخان کراچی، در کابل برگزار شده، بر شدت بخشیدن تلاشهای دولت افغانستان در این زمینه تاکید کردهاند.
صابره کمال، از شرکت کنندگان این کنفرانس گفت: "وضعیت صحت (بهداشت) اطفال در افغانستان در کل و مخصوصا در مناطق روستایی رضایت بخش نیست."
او افزود: "اولین مشکل فساد اداری است. وقتی که وسایل برای بیمارستانها خریده میشود، وسایل درست خریده نمیشود یا قراردادهایی که در این مورد بسته میشود، به درستی عملی نمیشود. دومین مشکل نبود کارمندان مناسب است."
اما مقامهای وزارت صحت افغانستان میگویند که دستاورد دولت در ده سال اخیر در زمینه کاهش مرگ و میر کودکان و نوزادان قابل توجه است.
براساس آمار رسمی، در حال حاضر از هر صدهزار نوزاد ۹۷ تن پیش از رسیدن به پنج سالگی میمیرند، در حالی که ده سال پیش این آمار به بیش از ۲۵۰ کودک میرسید.
ثریا دلیل، وزیر بهداشت افغانستان، در این کنفرانس گفت که توسعه خدمات بهداشتی، افزایش شمار مراکز درمانی، دسترسی کودکان به واکسنهای مختلف، از مهمترین عوامل کاهش مرگ و میر کودکان است.
خانم دلیل افزود که با وجود موفقیتهایی که در زمینه عرضه خدمات بهداشتی برای کودکان به دست آمده، هنوز هم بیماریهای زیادی است که زندگی کودکان را در افغانستان تهدید میکند.
خانم دلیل گفت: "دلایل مرگ کودکان مانند دیگر کشورهای کمتر توسعه یافته، بیماریهایی مانند سینهبغل (سینهپهلو)، اسهال، بیماریهای دوره نوزادی به شمول تولد پیش از وقت، سرخکان (سرخک) و ملاریا است."
وزیر صحت افزود: "مهمتر از همه، سوء تغذیه به عنوان زمینهساز و عامل تشدیدکننده ابتلا به بیماریها و مرگ و میر کودکان اثرگذار است."
متخصصان شرکت کننده این کنفرانس کمبود پزشکان متخصص بیماریهای کودکان و نبود دارو در مناطق روستایی و دوردست در افغانستان را هم از عوامل مهم افزایش مرگ و میر کودکان عنوان کردند.
به گفته آنها، سطح پایین آگاهی خانوادهها از مسایل بهداشتی و به ویژه واکسنها در این مناطق هم در این مورد موثر است.
این دومین کنفرانس بینالمللی در باره بهداشت کودکان است که با شرکت بیش از سیصد متخصص داخلی و خارجی در افغانستان برگزار شده است.
این متخصصان از کشورهای پاکستان، فرانسه، اسپانیا، آلمان و افغانستان هستند.غلام حسین شهزاده در این کنفرانس اشتراک کرده بود دراین باره گزارش را از غلام حسین شهزاده در روزهای دیگر معلومات خواهیم گرفت :
کنفرانس مشابه قبلی با شرکت ۲۵۰ متخصص از افغانستان، پاکستان، تاجیکستان، آمریکا، کانادا، فرانسه، انگلستان، اسپانیا، آلمان و سوئیس در فبروری سال گذشته برگزار شد.
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 284 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15
باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا، دیدارهای تاریخی خود در برمه را آغاز کرده است. او اولین رئیسجمهور آمریکاست که در دوران ریاست جمهوری خود به برمه سفر می کند.
او در سفر حدودا شش ساعته خود به برمه با تین شین، رئیس جمهور، و همچنین آنگ سان سوچی، از رهبران مخالفان دولت دیدار کرده و همچنین در دانشگاه رانگون به سخنرانی پرداخته است.
دانشگاه رانگون کانون اعتراضات دموکراسیخواهانهای در سال ١٩٨٨ بود که دولت نظامی برمه با خشونت آنها را سرکوب کرد.
آقای اوباما خطاب به دانشجویان گفت که آمریکا میتواند به بازسازی اقتصادی برمه یاری دهد و در مسیر پیشرفت آن همراهش باشد.
او گفت: "البته این مسیر تازه آغاز شده و راه درازی در پیش است. اصلاحاتی که از بالا آغاز شده باید خواستههای شهروندان کف اجتماع را برآورده کند. شرارههای پیشرفتی که دیدهایم نباید فرو بنشینند."
رئیس جمهور ایالات متحده همچنین با اشاره به خشونتهای فرقهای میان بوداییان و مسلمانان برمه، از دو طرف خواسته که به خشونتها پایان دهند.
این خشونتها نزدیک به صد هزار قربانی بر جای گذاشته که اغلب آنان مسلمانان روهینگیا هستند.
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 279 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15
وضع رقتبار و سرنوشت شوم چنين خانوادهاي بهخوبي روشن است. هميشه دعوا و
اوقات تلخي برپاست. آب خوش از گلويشان پايين نخواهد رفت. زن از محيط منزل
و ديدن صورت عبوس شوهر بيزار خواهد بود. زني که همواره با بداخلاقيهاي
شوهر مواجه باشد چگونه ميتواند به زندگي دلگرم باشد و از روي عشق و علاقه،
خانهداري و شوهرداري کند؟ از همه بدتر وضع دلخراش و سرنوشت خطرناک
اطفالي است که در چنين محيط ناگواري پرورش مييابند. اوقات تلخيها و
ناسازگاريهاي دائمي پدر و مادر بدون ترديد در روح حساس آنها اثر بدي خواهد
گذاشت. غالبا افرادي تندخو، عصباني مزاج بدبين، کينهتوز، متعدي و پژمرده
تربيت خواهند شد.
عزيزان! اداره جهان در اختيار ما نيست. تزاحمات، ناملايمات، مصيبتها از لوازم
لاينفک اين جهان هستند. هر کسي در مسير زندگي با آنها خواهناخواه برخورد
خواهد نمود. بايد براي پذيرش آنها آماده شد. انسان توانايي آن را دارد که صدها
مشکل بزرگ و کوچک را با آغوش باز بپذيرد و خم به ابرو نياورد. حوادث
روزگار علت تامه ناراحتيها نيستند بلکه اعصاب ضعيف هستند که متاثر شده،
اسباب نگراني و ناراحتي ما را فراهم ميسازند. از همه اينها گذشته، حوادث و
ناملايمات روزگار و رفتار ناپسند مردم، اسباب ناراحتي تو را فراهم ساختهاند؛
زن و فرزندت چه تقصيري دارند؟ همسرت از صبح در خانه زحمت کشيده،
غذا پخته، لباسشسته، خانه را تميز و مرتب نموده، با بچهها سر و کله زده،
با بدن و اعصابخسته در انتظار تو بوده که وقتي به منزل آمدي با اخلاق خوش
و مهرباني دلش را گرم نموده خستگي اعصابش را برطرف سازي.
فرزندانت نيز از بامداد در مدرسه مشغول بوده با اعصاب و مغز خويش کار
کردهاند يا در مغازه يا در کارگاه به کار اشتغال داشتهاند. اکنون خسته و ناتوان
به منزل بازگشته در انتظار پدرشان هستند که باسخنان شيرين و اخلاق خوش و
اظهار محبت، خستگي اعصابشان را برطرف سازد. آري! زن و فرزندانت با
صدها اميد و آرزو در انتظار تو بودهاند؛ آيا سزاوار است با چهره عبوس و
اخلاق تند و صورت در هم کشيده تو مواجه گردند؟!
دنيا در مسير معين و بر طبق نقشه منظمي ميچرخد. حوادث روزگار با نظم
و ترتيب مرموز يکي پس از ديگري خودنمايي ميکند. وجود ناچيز ما در اين
جهان پهناور به منزله ذره کوچکي است که هر لحظه بهسويي حرکت و با ذرات
ديگر در تصادم است. اداره جهان دست ما نيست و حوادث گيتي بر طبق ميل ما
واقع نميشوند. بامداد که از منزل خارج ميشويد تا دوباره برگرديد، ممکن است
با دهها ناملايم کوچک يا بزرگ برخورد نماييد. و در ميدان زندگي و صحنه
کسب و کار، که به ميدان نبرد بيشباهت نيست، با مشکلات فراواني مواجه شويد.
براي پيدا کردن تاکسي لنگ شدهايد، فلان کس به شما توهين نموده، مورد عيبجويي
و سرزنش قرار گرفتهايد، رئيس و مافوقتان بهانهجويي ميکند. چک فلان آدم بد
حساب برگشت خورده، طلبکار در وصول مطالباتش پافشاري ميکند. و دهها بلکه
صدها از اين قبيل حوادث کوچک و بزرگ که خواه ناخواه براي هر کسي اتفاق ميافتد.
ممکن است از وجود ناملايمات چنان خشمگين و ناراحت شويد که مانند بمب
آتشزا هر لحظه در معرض انفجار باشيد. به چرخ گردون و مردم متجاوز که
زورتان نميرسد، اما وقتي به خانه وارد ميشويد ميخواهيد قدرتنمايي کنيد و
انتقام چرخ و فلک و مردم کج رفتار را از زن و فرزند بيگناهتان گرفته بدين
وسيله دق دلي خالي کنيد. گويا عزرائيل وارد خانه شده است. بچهها مانند موش
فرار ميکنند، خدا نکند کوچکترين بهانهاي به دستش بيفتد. غذا شور يا بينمک
باشد، چاي آماده و حاضر نباشد، يکي از بچهها سر و صدا کند، وضع منزل
نامرتب باشد، وامصيبتا! آقا همانند بمبي منفجر خواهد شد. به سر اين داد ميزند،
به آن يکي دشنام ميدهد، آنيکي را ميزند، با اين اوقات تلخي ميکند.
بدينوسيله محيط با صفاي خانه را که به منظور استراحت بدانجا پناه آورده، به
صورت جهنم سوزاني تبديل خواهد ساخت. در آن دوزخ خود ساخته، هم خودش
خواهد سوخت هم زن و فرزند بيگناهش. اگر بچهها بتوانند، از آن محيط رعب و
وحشت فرار نموده در کوچه و خيابان سرگردان ميشوند. و الا خدا خدا ميکنند که
مالک دوزخ زودتر از منزل خارج گردد تا از شرش خلاص شوند.
با احترام :غلام حسین (شهزاده ) غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 305 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15
برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 314 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:11
ما در يكى از شهداى جنگ تحميلى پس از دفن شهيد خود هر شب جمعه را تابه صبح بر مزار شهيدش در قبرستان شهداء بيتوته مى كرد و پس از طلوع آفتاب روز جمعه به خانه بر مى گشت .اين روش مدتى ادامه داشت تا اينكه اين كاربصورت يك عادت براى اين مادر شهيد شده بود و بسيارى از منسوبين نيز مى دانستند، تا اينكه آن زن خود بخود دست از اين كار برداشته بود.از او پرسيدند: خوابيدن در قبرستان را رها كردى ؟ گفت : شبى از شبها وقتى به خواب رفتم ، ديدم تمامى شهداى آن قبرستان ساكهاى مسافرتى خود را بسته و آماده مسافرت هستند، از فرزندم پرسيدم : آنها عازم كجا هستند؟
گفت : هر روز عصر به نجف اشرف و زيارت حضرت امير المومنين (ع ) مى رويم و صبح بر مى گرديم و اينها عازم نجف اشرف هستند.
گفتم : مگر شما همراه آنها نمى روى ؟
گفت : خير.
گفتم : چرا؟
گفت : مهمان دارم ، بايد براى احترام او در حضورش باشم .
گفتم : مهمانت كيست ؟
گفت : شما
گفتم : من ؟!
گفت : بلى و از خواب بيدار شدم ، قدرى با خود فكر كردم و گفتم هرگز سزاوار نيست من در قبرستان بمانم و فرزندم از فيض زيارت حضرت امير المومنين محروم بماند.از اين رو تصميم گرفتم هر شب جمعه پس از زيارت اهل قبورت تا روز باقى است قبرستان را ترك كنم .
نوشته شده توسط :غلام حسین شهزاده غزنوی
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 367 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 22:59
گناه و معصيت معلول و محصول تخلّف از فرامين و دستورهاى حضرت حق و انبيا و ائمه و اولياى الهى است.
گناه آتشى است كه با دست خود انسان بر خرمن فضايل و حسنات و حالات ملكوتى و احوالات ربّانيش مى افتد.
گناه همچون خورهاى است كه از بر ريشه انسانيت مى افتد و تا از پا انداختن درخت كرامت از پا نمى نشيند.
انبيا و اوليا از هر نوع گناهى اعم از كبيره و صغيره مردم را نهى مى كردند و به گناهان بزرگ وعده حتمى عذاب مى دادند.
گناهكار مسرف بر نفس است و خداوند مردم مسرف را دوست ندارد:
وَ لا تُسْرِفُوا إنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ» «1»
و از اسراف [در خوردن وخرج كردن] بپرهيزيد كه قطعاً خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد.
مسرف كه طبلى توخالى و اعمال و اخلاقش شيطانى و رفتار و اطوارش حيوانى است، از هدايت حق محروم و بى بهره مىباشد.
إنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّابٌ» «2»
زيرا خدا كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست، هدايت نمىكند.
بزرگان دين همچون شهيد ثانى و شيخ بهايى و امثال اين دو بزرگوار در كتب فقهى و دينى خود، بر اثر آيات و روايات، خطرات سنگين گناه را بازگو كرده و مردم را از كبيره و صغيره آن نهى كرده اند.
اين مسائل وقتى است كه انسان پافشارى و اصرار و مداومت بر گناه نداشته باشد، ولى زمانى كه در عرصه مداومت بيفتد خطر همه جانبه مى شود تا جايى كه در تمام روزنه هاى رحمت به روى انسان بسته گشته و عذاب ابد براى آدمى مهيّا مى گردد.
بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئةً وَ أحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَاولئِكَ أصْحابُ النّارِهُمْ فيها خالِدُونَ» «3»
[نه چنين است كه مى گوييد] بلكه كسانى كه مرتكب گناه شدند وآثار گناه، سراسر وجودشان را فرا گرفت، آنان اهل آتشند و در آن جاودانهاند.
نجات براى كسانى است كه از گناه و اصرار و مداومت بر آن دست بردارند و به گفته قرآن مجيد وروايات به توبه حقيقى كه همان ترك گناه و تدارك و جبران كمبودهاى عبادتى گذشته است برخيزند.
وَالذَّينَ إذا فَعَلُوا فاحِشَةً أوْ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ* اولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الأْنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أجْرُ الْعامِلينَ» «4»
و آنان كه چون كار زشتى مرتكب شوند يا بر خود ستم ورزند، خدا را ياد كنند و براى گناهانشان آمرزش خواهند؛ و چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزد؟
و دانسته و آگاهانه بر آنچه مرتكب شدهاند، پا فشارى نمى كنند؛* پاداش آنان آمرزشى است از سوى پروردگارشان، و بهشتهايى كه از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است، در آن جاودانهاند؛ و پاداش عمل كنندگان، نيكوست.
كوچك شمردن گناه...
گرچه گناهان به كبيره و صغيره، تقسيم شده است، ولى عدّهاى از محققان معتقدند، چون گناه مخالف با حضرت حق است، صغيره بودن آن معنا ندارد، پس هيچ گناهى را نسبت به ذات آن گناه نبايد صغيره دانست و اصولًا اعراض از
حضرت محبوب به وسيله گناه كوچك نيست.
قرآن مجيد دستور مىدهد از تمام گناهان چه ظاهرى و چه باطنى دورى كنيد:
وَ ذَرُوا ظاهِرَ الِاثْمِ وَ باطِنَهُ» «5»
گناه آشكار و پنهان را رها كنيد.
و در آيه ديگر مىفرمايد:
وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» «6»
و به كارهاى زشت چه آشكار و چه پنهانش نزديك نشويد.
اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد:
اجْتِنابُ السَّيِّئاتِ أوْلى مِنِ اكْتِسابِ الْحَسَناتِ. «7»
اجتناب از گناه بهتر از كسب حسنات است.
حضرت مولا على عليه السلام مىفرمايد:
عَجِبْتُ لِأقْوامٍ يَحْتَمُونَ الطَّعامَ مَخافَةَ الأْذى، كَيْفَ لَا يَحْتَمُونَ الذُّنُوبَ مَخافَةَ النّارِ. «8»
تعجب مىكنم از مردمى كه از ترس ناراحتى و مرض از غذا مىپرهيزند، چگونه از ترس عذاب از گناهان پروا ندارند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به عبداللّه بن مسعود سفارش فرمود:
إحْذَرْ سُكْرَ الْخَطيئَةِ، فَإنَّ لِلْخَطيئَةِ سُكْراً كَسُكْرِ الشَّرابِ بَلْ هِىَ أشَدُّ سُكْراً مِنْهُ، «9» يَقُولُ اللَّه تَعالى:
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لايَرْجِعُونَ» «10»
از مستى گناه اجتناب كن كه براى گناه همانند مستىِ شراب مستى است و بىخبرى، بلكه حالت بىخبرى و مستى كه معلول گناه است از حالت بىخبرى از شراب شديدتر است، خداى بزرگ مىفرمايد: كر و گنگ و كورند، پس ايشان به راه هدايت بازنمىگردند.
امام على عليه السلام مىفرمايد:
الذُّنُوبُ الداءٌ، وَ الدَّواءُ الاْسْتِغْفارُ، وَ الشِّفاءُ أنْ لاتَعُودَ. «11»
گناهان مرض است، استغفار دارو است و شفا به اين است كه به گناه بازنگردى.
كوچك شمردن گناه مرض بسيار خطرناكى است كه انسان را تا پرتگاه سقوط و هلاكت مىكشاند.
حضرت باقر عليه السلام مىفرمايد:
الذُّنُوبُ كُلُّها شَديدَةٌ، وَ أَشَدُّها ما نَبَتَ عَلَيْهِ اللَّحْمُ وَ الدَّمُ. «12»
تمام گناهان شديد و بزرگ است و شديدترين آنها گناهى است كه بر آن گوشت و خون برويد.
حضرت على عليه السلام مىفرمايد:
أعْظَمُ الذُّنُوبِ عِنْدَ اللَّهِ سُبْحانَهُ ذَنْبٌ صَغُرَ عِنْدَ صاحِبِهِ. «13»
بزرگترين گناهان نزد خداى سبحان، گناهى است كه به نظر كنندهاش كوچك آيد.
و نيز آن حضرت مىفرمايد:
أشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صاحِبُهُ. «41»
شديدترين گناهان آن است كه كنندهاش آن را سبك بشمارد.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
إنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ أنْ يَطْلُبَ إلَيْهِ فِى الْجُرْمِ الْعَظيمِ، وَ يُبْغِضُ الْعَبْدَ أنْ يَسْتَخِفَّ بِالْجُرْمِ الْيَسيرِ. «15»
خداوند دوست دارد بندهاى را كه از او جهت جرم بزرگش طلب مغفرت كند و دشمن دارد عبدى را كه گناه مختصرش را كوچك شمارد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به ابن مسعود فرمود:
لا تُحَقِّرَنَّ ذَنْباً وَ لا تُصَغِّرَنَّهُ، وَ اجْتَنِبِ الْكَبائِرَ، فَإنَّ الْعَبْدَ إذا نَظَرَ يومَ القيامَةِ إلى ذُنُوبِهِ دَمَعَتْ عَيْناهُ قَيْحاً و دَماً. «16»
گناهى را حقير و كوچك مشمار و از كباير دورى گزين، به حقيقت كه وقتى عبد در قيامت به گناهانش بنگرد از دو چشمش از شدت ناراحتى چرك و خون سرازير گردد!
رسول خدا صلى الله عليه و آله به ابوذر مىفرمايد:
إنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَرى ذَنْبَهُ كَأَنَّهُ تَحْتَ صَخْرَةً يَخافُ أنْ تَقَعَ عَلَيْهِ، وَ إنَّ الكافِرَ لَيَرى ذَنْبَهُ كَأَنَّهُ ذُبابٌ مَرَّ عَلى أَنْفِهِ. «17»
هر آينه مؤمن گناهش را آن چنان مىبيند كه گويى زير تخته سنگى است، مىترسد كه بر او فرود آيد. و كافر گناهش را چنان مىپندارد كه مگسى است بر بينىاش عبور مىكند.
حضرت مسيح عليه السلام به يارانش فرمود:
إنَّ صِغارَ الذُّنُوبِ وَ مُحَقَّراتِها مِنْ مَكائِدِ إبْليسَ، يُحَقِّرُها لَكُمْ وَ يُصَغِّرُها فى أعْيُنِكُمْ فَتَجْتَمِعُ وَ تَكْثُرُ فَتُحيطُ بِكُمْ. «18»
به حقيقت كه گناهان كوچك و حقير از خدعههاى ابليس است، آنها را در نظر شما خوار و كوچك مىكند، پس بدين صورت بارى سنگين از گناهان جمع مىشود و زياد مىگردد تا جايى كه تمام جوانب وجود شما را مىگيرد و درهاى رحمت الهى را به روى شما مىبندد.
امام رضا عليه السلام مىفرمايد:
الصَّغائِر مِنَ الذُّنُوبِ طُرُقٌ إلَى الْكبائِرِ، وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ فِى الْقَليلِ لَمْ يَخَفْهُ فِى الْكَثيرِ. «19»
گناهان كوچك راهى به سوى گناهان بزرگ است و كسى كه خدا را در گناهان كم نترسد در گناهان بزرگ نمىترسد.
اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد:
أشَّدُّ الذُّنُوبِ عِنْدَ اللَّهِ سُبْحانَهُ ذَنْبٌ اسْتَهانَ بِهِ راكِبُهُ. «20»
سختترين گناهان در پيشگاه حق، گناهى است كه انجام دهندهاش آن را سبك بشمارد.
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 275 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت: 22:51
موقعى که انسان در حال احتضار قرار مى گیرد ونزدیک است جان از بدنش مفارقت کند، شیطان با فرزندان و یاران خود بر بالین او حاضر مى شوند و تلاش مى کنند تا با حیله هاى مختلف ایمان او را گرفته و آن را از چنگش بیرون آورند و این سخت ترین حالت براى محتضر است .
از امام صادق علیه السلام نقل شده است : هیچ انسانى نیست مگر این که در هنگام مرگ شیطان یکى از مأمورین خود را نزد او حاضر مى کند تا وى را وسوسه کند و در دینش به شک اندازد و او را به کفر بکشانند. این وسوسه ادامه دارد تا این که روح از بدن او خارج شود. اگر ایمان محتضر سست و عاریه اى باشد، شیطان به آسانى آن را از او مى گیرد و کافر از دنیا مى رود. و اگر محتضر از مؤ منان حقیقى باشد، شیطان نمى تواند بر او غالب شود و دین و ایمانش را بگیرد.سپس فرمود: هرگاه یکى از شما بر بالین شخصى از کسان خود رفتید که مرگش فرا رسیده است ، شهادتین را به او تلقین کنید تا شیطان به او دست نیابد.
در حدیث دیگرى آمده است : وقتى انسان در حال مرگ قرار مى گیرد، شیطان با یارانش بر او وارد مى شوند و در طرف چپ و راست او مى نشینند و مى گویند: دین خود را رها کن و بگو خدا دو تاست تا از این بلا و سختى که به تو روى آورده است نجات پیدا کنى. (چپ و راستى که در حدیث آمده است : کنایه از سعى و کوشش کردن شیطان در گمراه ساختن محتضر است . یا این که طرف راست کنایه از گمراهى در اعتقادات و اعمال صالحه ، مانند خیرات و مبرات است و طرف چپ کنایه از گمراهى به واسطه فسق و فجور و شراب خور جهت علاج دردمى باشد.)
وارد شده است : انسان هنگام مرگ ، زیاد تشنه مى شود. شیطان از این فرصت براى گرفتن ایمان او استفاده مى کند و ظرف پر از آب سرد و گوارایى را در دست گرفته و بر بالین انسان مى ایستد و ظرف را حرکت مى دهد.
محتضر در حالى که شیطان را نمى شناسد به او مى گوید: مقدارى از این آب را به من بده تا بیاشام .شیطان در جواب او مى گوید: اگر مایل به آشامیدن آب هستى و مى خواهى به تو آب دهم ، بگو خدایى در عالم وجود ندارد.اگر جواب او را ندهد و صورت خود را از او برگرداند، شیطان از طرف پا ظاهر مى شود و آن ظرف را حرکت مى دهد. شخص مؤ من باز درخواست مقدارى آب مى کند.شیطان مى گوید: اگر مى خواهى به تو آب دهم ، بگو محمد صلى الله علیه و آله و سلم پیامبر من نیست . اگر او ایمانش عاریه اى باشد آن جمله را مى گوید و بدین وسیله ایمان خود را به شیطان مى دهد و کافر از دنیا مى رود. در این هنگام آن ملعون آب را روى زمین مى ریزد و ظرف را مى شکند و مى گوید: من کار خود را کردم و احتیاجى به تو ندارم . اما اگر ایمانش ثابت و محکم باشد کلام شیطان را رد مى کند و به او توجهى نمى نماید.
اگر انسان مى خواهد ایمانش دستخوش وسوسه هاى شیطان قرار نگیرد، باید اعمالى را که بزرگان دین به او دستور داده اند انجام دهد. از جمله : هنگام نماز شب از خدا بخواهد که ایمان او را کامل گرداند و شیطان را از او دور کند و در برابر نعمت (ایمانى) که به او عنایت کرده است شکرگذارباشد.
و به بندگان خدا ستم روا ندارد، دعاى عدلیه را زیاد بخواند، اعتقاد خود را به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه معصوم علیهم السلام محکم کند. نمازهاى خود را ضایع نکند و از آن ها مواظبت نماید در اول وقت بخواند. از طرفى اطرافیان محتضر باید هنگام مرگ بر بالین او قرآن بخوانند و شهادتین را به او تلقین کنند تا جان از بدنش مفارقت نماید.
از امام صادق علیه السلام نقل شده است : کسى که از نمازهاى خود مواظبت کند و آنها را با شرائطش انجام دهد. هنگامى که شیطان براى گرفتن ایمانش نزد او حاضر مى شود "ملک الموت " آن ملعون را مى راند و دور مى گرداند و شهادتین را به او تلقین مى نماید.از امام صادق علیه السلام نقل شده است : کسى که از نمازهاى خود مواظبت کند و آنها را با شرائطش انجام دهد. هنگامى که شیطان براى گرفتن ایمانش نزد او حاضر مى شود "ملک الموت " آن ملعون را مى راند و دور مى گرداند و شهادتین را به او تلقین مى نماید.
شیطان براى گرفتن ایمان انسان و گمراه کردن او از راه هاى گوناگونى وارد مى شود تا به مقصود پلید خود برسد.
امام صادق علیه السلام در این باره فرمود: شیطان ممکن است به صورت جد و پدر انسان در آید و بگوید: از مذهب و ایمان خود دست بردار، زیرا من هم بر این دین بودم و اکنون مرا به واسطه آن عذاب مى کنند.سپس فرمود: از این جهت خویشان محتضر باید شهادتین را به او تلقین کنند و اعتقادات را به وى تذکر دهند؛ زیرا شیطان دشمنى آشکار براى انسان است .
وقتى انسان از دنیا مى رود باز شیطان دست از او بر نمى دارد و سعى مى کند به هر نحوى جنازه او را آزار دهد و انتقام خود را از او بگیرد.امام صادق علیه السلام در این باره فرمود: مرده هاى خود را هرگز تنها نگذارید؛ زیرا شیطان با آنان بازى مى کند و به اندرونشان ضرر مى رساند.(ممکن است مراد این باشد که شیطان حشرات یا حیوانات را مانند گربه و موش و مورچه و سوسک و مانند اینها را برانگیزد تا بر جسد میت راه پیدا کنند و از راه بینى و دهان و گوش داخل اندرون او شوند، اعضا و جوارح او را بخورند و مجروح گردانند).
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 256 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت: 22:36
درروایات آمده جان کندن انسان گنه کارشبیه کندن پوست ازبدن حیوان زنده است.وهنگام مرگ خوبان بشارتی به آنهاداده می شودکه چشمانشان روشن شده(جایگاهشان رادرآن دنیامی بینند)به مرگ علاقه پیدامی کنندوراحت جان می دهند.
امام کاظم(ع)درموردراحت مردن کافرمی فرمایند:راحت مردن کافربه خاطرتسویه حسابی است که خداوندنسبت به کارهای نیک آنان انجام می دهدواین آخرین لذت یاراحتی است برای آنان ونیزآخرین پاداش ثواب وحسنه ای است که برای آنان بوده است.
یک داستان عبرت آموزازامام باقر(ع)
امام باقر(ع)فرمودند:یکی ازپیامبران بنی اسرائیل ازجایی عبورمی کردکه دیدمردمومنی درحال جان دادن است درحالی که نصف بدنش زیردیواری قرارگرفته ونصف دیگربدنش بیرون ازدیواراست وپرندگان وسگهادرحال متلاشی کردن ودریدن بدن اوهستند.سپس ازآنجاگذشتندودرمسیرخودبه شهری رسیدندودیدندحاکم آن شهرکه مردی فاسق وستمکاربودازدنیارفته است وجنازه ی اوراروی تختی گذاشته باابریشم کفن کرده اندودراطراف آن تخت منقل هایی روشن است که بوی خوش عودازآن برخاسته است.آنگاه ایشان به خداوندعرض می کند:خداوندا!!من گواهی می دهم که توحاکم عادل هستی وبه کسی ظلم نمی کنی.آن مرده ی اولی که بنده تواست وبه اندازه ی یک چشم برهم زدن نیزبرای توشریک نگرفته مرگ اوراآنگونه وباآن وضع رقت بارقراردادی واین امیرکه به اندازه ی یک چشم برهم زدن به توایمان نیاورده این چنین است سبب چیست؟خداوندبه اووحی کرد:ای بنده ی من!همان گونه که گفتی من حاکم عادل هستم وبه کسی ظلم نمی کنم.آن بنده ی من (مرده ی اولی)نزدمن گناهی داشت من نیزمرگ اوراباآن وضع قراردادم تامجازات گناه اوباشدتاوقتی برمن واردشدهیچ گونه گناهی نداشته باشد.ولی این بنده(امیر)نزدمن کارنیکی داشت من هم مرگ اوراچنان قراردادم تاپاداش کارنیک اوباشدتانزدمن هیچ گونه نیکی طلب نداشته باشد. غلام حسین (شهزاده )
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 291 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت: 9:56
حضرت میفرمایند: ای مردم اگر شما با چشم خود میدیدید آنچه را که مردگان میبینند حتما ناله و زاری میکردید و میترسیدید.و سخن خدا و پیامبر و مرا میشنیدید و اطاعت میکردید.
اما آنچه را که مردگان با چشم میبینند از نظر شما پنهان است بین شما و آنچه مردگان میبینند پردهای است که مانع دید شماست.
البته چنین نیست که همیشه این پرده و مانع وجود داشته باشد و به زودی این پرده برداشته میشود.
شما هم میروید و جای آنها را میبینید و افسوس میخورید که چرا کار نیک انجام ندادید.
ممکن است کسی بپرسد اکنون که چنین نیست و آنچه را که آنها میبینند، ما نمیبینیم حضرت امیر (ع) جواب این شخص را هم دادهاند.
میفرمایند: در همین دنیا اگر چشم خود را باز کنید شما را بینا کردهاند و اگر گوش کنید شما را شنوا ساختهاند.
اگر هدایت پذیر بودید شما را هدایت کردهاند.میفرماید به شما حقیقت را میگویم.
سخن من از روی حق است که عبرتها آشکارا پیش شما آمد. طوری نبود که بگویید ما نفهمیدیم یعنی بهانهای نداشتید و همه چیز دنیا عبرت بود.
کسانی که کار نیک میکنند بالاخره عاقبت نیک آن را میبینند البته ممکن است گاهی تاخیر بیفتد ولی بالاخره نیکبختی دنبال صاحبش میرود.
و همچنین عاقبت شر و شقاوت و بدبختی به دنبال ستمکار و گهنکار میرود. و همچنین عاقبت شر و شقاوت و بدبختی به دنبال ستمکار و گنهکار میدود .
از کارهای ناپسند منع شدید و شما را از آنها باز داشتند بنابراین راه و بیراهه، هر دو روشن و واضح بود و شما خودتان با پای خودتان یکی را انتخاب کردید.
بر مرگ خود سبقت بگیرید، پیش از آنکه مرگ شما را غافلگیر کند
ای بندگان خدا از (معصیت و نافرمانی) خدا بترسید و به وسیلهی کارهایتان (کارهای نیکتان) بر مرگ خود سبقت بگیرید.
پیش از آن که مرگ شما را غافلگیر کند، شما او را غافلگیر کنید. پیش دستی کنید. اگر مرگ برسد و شما کاری نکرده باشید او شما را غافلگیر کرده است اما حضرت میفرماید اگر قبل از مرگ زاد و توشه تهیه کرده باشید شما مرگ را غافلگیر کردهاید.
عمر فانی است هر طور آن را مصرف کنید تمام میشود اما بهشت پایان ندارد و ابدی است.
آماده باشید که میخواهند به سرعت شما را به سوی آخرت ببرند. آماده مردن باشید که همانا مرگ بر سر شما سایه افکنده است.
مانند کسانی باشید که (خوابیدهاند ولی) با یک صدا آهسته آگاه (و بیدار) میشوند. الان پای منبر من نشستهاید و غافل هستید اما من که دارم برای شما خطبه میخوانم به گونهای باشید که اگر کسی به شما بزنند بیدار شوید.
غفلت شما از آخرت مانند آدم چرت زده باشد نه مانند کسی که زیاد خورده و به خواب سنگین فرورفته است. اینان دانستند که دنیا خانهی (ماندن) ایشان نیست لذا آن را با خانهی آخرت معاوضه کردند.
به دنیا اعتنا نکردند و متوجه آخرت شدند. خداوند شما را بیهوده نیافریده و سر به خود رها نکرده است به شما عقل داده، برایتان پیامبران را فرستاده، قرآن را نازل کرده زیرا سعادت و نیکبختی شما را میخواسته است.
بین شما و بهشت یا دوزخ فاصلهای وجود دارد. کدام فاصله؟ مرگ. همین که مرگ فرابرسد یکی از دو عاقبت نیک یا بد، بهشت یا جهنم،سعادت یا شقاوت شما را در آغوش خواهد گرفت.
پایان (عمری) که لحظه و ساعت، او را کم میکند سزاوار است اگر بگوییم مدتش کم است. امیرالمومنین میفرماید گذشت عمر مانند سفر است، سفر بدون اختیار است.
لحظهی پایان عمر در اختیار انسان نیست حتی انسان نمیداند چه وقت میمیرد. اگر سرنوشتش چنین است که باید هشتاد سال عمر کند و به طور متوسط، دقیقهای هیجده بار نفس بکشد.
تعداد هر تنفسهای این شخص ثابت است ویک بار هم کم و زیاد نمیشود. بنابراین هر نفسی که میکشد بدون تعارف یک هیجدهم دقیقه به مرگ نزدیک شده است.
لذا امیرالمومنین میفرماید اگر بگوییم چنین عمر ی کوتاه است بیجا نگفتهایم. سزاوار است به این عمر، کوتاه بگوییم
.
آن چیزی که غایب است و او را شبانروز به سوی شما میرانند (که مرگ است) سزاوار است بگوییم زود بر میگردد. الان مرگ از نظر شما غایب است ولی او را از پشت سر یکسره و مرتب میرانند دائما و بودن وقفه در طول شبانه روز حرکت میدهند تا شما را ملاقات کند.کسی که نیکبختی یا بدبختی را میآورد باید بهترین توشه را برایش برد (تا نیکبختی را به ما هدیه کند).
یعنی این میهمانی که نامش مرگ است دو صورت دارد:
یک صورت زیبا و شاداب و با صفا و یک صورت زشت و ترسناک و بسیار ننگین. صورت اول مال بهشتیان است.
صورت دوم مال اهل دوزخ و مردم گنهکار و انتخاب یکی از این دو چهره هم با ما است، پس سزاوار است با انجام عمل نیک صورت زیبایش را انتخاب کنیم.
این میهمان نامش عزرائیل است نامش مرگ است و این شمایید که یکی از دو چهرهی او را انتخاب میکنید.
خودتان فکر کنید کدام صورتش بهتر است. برای فکر کردن آزادید و یک عمر فرصت دارید ببینید من که علی هستم درست میگویم یا نادرست؟
با زبان موعظه و با آزاد گذاشتن شنونده و با فرصتدادن به او با مخاطب خود سخن میگوید.
بنده باید از (عذاب) پروردگارش بترسد، (لااقل) خیرخواه خودش باشد و به عاقبت کار خودش فکر کند و خوبی خودش را بخواهد و توبه را جلو بیندازد.
با خود نگوید حالا گناه میکنم و فردا توبه میکنم، الان توبه کند و فرصت را غنیمت بشمارد. و غلبه شهوت و بر خواهشهای نفسش مسلط شود.
یعنی چنین نباشد که آنچه دلش میخواهد انجام دهد. زیرا مرگش بر او پوشیده است و نمیداند چه وقت میمیردو آروزهایش او را فریب میدهد.
و شیطان خود را موظف کرده تا انسان را گول بزند. گناه را برای او تزیین میکند تا مرتکب آن گردد.
این شرابی را که به عقیده انسان عاقل، پول دادن و فلان خوردن و دیوانه شدن است آن قدر زیبا جلوه میدهد که میگوید: ببین چه شراب صافی!
چه جام شراب شفافی! انسان حیران میماند که کدام جام است و کدام شراب! گویی شراب هست و جامی نیست! و گویی جام هست و شرابی نیست!
اینها همه نمایش قدرت شیطان است.
ببینید علی (ع)چه زیبا و دقیق سخن میگوید. میفرماید شیطان گناه را زینت میکند. نمیفرماید گناه زیبا است
میفرماید: شیطان گناه را تزیین میکند لذا برای انسان مومن گناه زشت است چون در دلش شیطان را راه نمیدهد تا او گناه را تزیین کند.
قرآن هم میفرماید: زندگی دنیا برای کافران آرایش شده است، آراسته شده استدوست داشتن (بیش از اندازهی) زنان برای مردان تزیین شده است .
اگر انسان نافرمان و گهنکارتوبه نکند شیطان کردار زشتش را در نظر او زیبا جلوه میدهد .
(شیطان) به او میگوید در آینده توبه میکنی و او توبه را به تاخیر میاندازد تا اینکه به طور ناگهانی مرگش فرامیرسد و او غافلگیر شده است.
(کسانی که برای مرگ فامیل خود «ناگهانی» مینویسند برای این است که مرگ دیگران را دیدهاند اما عبرت نگرفتهاند. فکر میکنند که مرگ برای خودشان نیست و برای مرگشان کار نکردهاند لذا تعبیر ناگهانی میکنند. و غافلتر از اینان کسانی هستند که تعبیر مرگ نابهنگام میکنند.
یعنی- العیاذبالله- خدا وقت مردنش را نمیداند و ما میدانیم! و غافلتر از این دو دسته، کسانی هستند که بر تخت قدرت و سلطنت نشسته و کشور زیر فرمان آنان است. با خود میگویند مگر امکان دارد که ما از این تخت پیاده شویم؟! شب میخوابند و در یک لحظه قلب از کار می افتد. سکته همان و پیاده شدن از تخت و دست کشیدن از این همه نعمت همان).
حسرت و اندوه بر آن غافلی که عمرش برای او حجت است. فردای قیامت عمرش او را مواخذه کرده و میگوید چرا مرا در راه نیکبختی مصرف نکردی؟! اگر به خداوند بگوید دیگران مرا به چاه انداختند و گمراه نمودند خدا میگوید جواب عمرت را بده عمرت از تو طلبکار است عمرت میگوید چرا با من جهنم را خریدی در حالی که میتوانستی بهشت را بخری و افسوس میخورد کسی که ایام زندگیش او را بدبخت کند.
در پایان خطبه حضرت میفرمایند از خداوند میخواهیم که ما و شما را از کسانی قرار دهد که نعمتهای الهی او را مست و مغرور نکند و به طغیان و سرکشی وادار نسازد.
هیچ غرضی موجب کوتاهی اطاعت او نگردد و چنین فکر کند که باید اطاعت و فرمانبرداری از (دستورات) خداوند را به بالاترین مرتبهاش برساند. و از کسانی باشد که پس از مرگ، نه پشیمان شود و نه غصه و اندوهی داشته باشد.
برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 246 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 19:41
نوشته شد :توسط غلام حسین (شهزاده )
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 267 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42
روشنفکر ، نویسنده و محقق شهیر کشور است. وی اولین تاریخ نویس کشور است که وقایع تاریخی را بصورت واقعی نگاشته است. آ ثارش مطمئن ترین موخذ برای پژوهش گران بشمار میرود. وی یک روشنفکر تحول طلب بود که همراه با دیگر روشنفکران در آغاز قرن بیست دست به مبارزه زد ند. اثر
مشهور وی بنام « سرا ج التواریخ » ریفرینس قابل اعتماد وشایسته در زمینة تاریخ قرن 19 افغانستان
است. کتاب به تشویق مقامات قضائی امیر حبیب الله نگاشته شده است که وی درین شعبه کاتب بود. وی بیو گرافی امیر حبیب الله را نوشته است. بخاطر فعالیتهای سیاسی و نقشش در جنبش قانون اساسی
به زندان شیر پور افتاد ولی نسبت روابط نزدیک وی با شاه ، رها گردید. بر علاوة اینکه سراج
التواریخ را در پنج جلد نوشته است ، اثار ذیل را نیز نگاشته است :
1 ـ تحفت الحبیب در دو جلد در بارة تاریخ افغا نستان بین سالهای 1880 ـ 1747
2ـ فیضی از فیوضات
3ـ تذ کره تالانقلاب
4ـ تاریخ پیامبران و حکمراوایان قد یم از آ دم تا عیسی
چون مردم افغانستان مرکزی ، هزاره ها به شاه امان الله وفا دار بودند و به حبیب الله کلکانی تابعیت
نکرده بودند ، ازینرو از تعدادی از صاحب رسوخان هزاره ، از جمله فیض محمد کاتب در کابل
خواسته شد تا به آ ن منظقه رفته در بیعت مردم کوشش نمایند. این اشخاص این کار را یا نه خواستند یا
نتوانستد. این باعث خشم حبیب الله کلکانی شد و هدایت داد تا این افراد را جزا بدهند. در اثر لت و کوب وحشیانه ، فیض محمد کاتب بروز چهارشنبه چهارم رمضان هجری قمری مطابق فبروی 1929 در کابل وفات نمود. انتخاب پيشهء نويسندگى در عصر ديكتاتورى بازى با آتش است. از نويسندگان معروف دنيا كه جان شانرا براى گفتن حقيقت قربان كردند عدهء زيادى را ميتوان نمونه آورد، چون حوزه مرتى شاعر بزرگ كيوبا، گارسيا لوركاى هسپانوى قربانى جنرال فرانكو، ناظم حكمت نويسندهء بزرگ ترك، فيض احمد فيض شاعر مردمى هند و پاكستان و باز سيلى از قربانيان كشور خود ما كه ذكر نام همهء شان نميتواند در اين مختصر بگنجد مگر اينكه فقط از سه مرد نام برد و از ديگر نيك سيرتان، نيك انديشان و راد مردانى كه از خود و خانودهء شان براى گفتن حقيقت گذشتند پوزش طلبيد، اما از فرزندان نيك آيين امروز ميهن ما خواست تا با شكيبايى در معرفى هر يك از اين بزرگان همت گمارند و در مقابل شان اداى دين كنند. يكى ازاين سه مرد از قندهار، دومى از كابل و سومى از مردم غزنى است.هر سه مرد در جنبش مشروطه و استقلال افغانستان سهيم بوده اند. نخست بزرگ مردى از قندهار است به اسم محمد سرور واصف قندهارى كه به سبب اصرارش كه بايد امير حبيب اله در گشودن مكاتب رسمى اقدام كند و هم ايجاد مشروطه، سرانجام جانش را از دست داد اما توانست كه مكتبى را بنام حبيبه در كابل تأسيس كند كه نهاد مهمى براى مبارزين استقلال خواهى و مشروطه خواهى شد و در نهايت موجب گرديد تا اين كانون به صورت منسجم مبارزات مردم افعان را براى بدست آوردن اين دو مأمول به پيروزى رساند. دوم فرهيختهء ميهن پرستى به نام فيض محمد كاتب از غزنه كه چون گل كوهى دل صخره را شگافت تا نامش را به عنوان مورخ قهار، مدرس متبحر، مبارز نستوه درج صفحات تأريخ كند و روزى در جدال با ارتجاع با چماق خشم از پادرآيد تا كه به اسطوره بپيوندد . سوم غلام محمد غبار مردى از ديار دانش، انديشه و فداكاريست كه در كابل متولد شده و از همان نخستين روز هاى زندگى سينه اش را سپر خشم ستمبارگان، قلمش را سربازى گام نهاده در راه حق و عدالت و دفترش را ميدانى براى جنگ اهورا بر ضد اهريمن ساخته كه آفتاب از عقب شانه هاى آهورا ميتابد و بر سپاه سياهى هجوم مى آورد. دو مرد اخيرالذكر، دو مورخ بر جسته و دو مبارز نستوه اند كه حجم حضور شان بر مردم مشكور افغانستان به سبب شگرد هاى فراموش نا شدنى شان هميشه خواهد بود.
فيض محمد كاتب از معاصران غلام محمد غبار است. اين دو مرد در بحرانى ترين ايام زندگى ميكرده اند، ايامى كه اميران افغانستان براى تحكم قدرت شان از هيچ نوع ستم بر مردم بينواى افعانستان دريغ نميكردند، ايامى كه دولت انگليس و اجيران داخلى اش در ريختن خون قهرمانان آزادى خواه نمونهء برجستهء از قساوت بى بديل شده بودند، ايامى كه در عين حال نمايانگر كنش و واكنش براى اعاده حقوق انسانى و استقلال سياسى براى مردم با شهامت افعانستان بود.
غلام محمد غبار در سال ١٢٧٦ خورشيدى مطابق ١٨٨٩ ميلادى تولد يافته است، در حاليكه زمان وفات فيض محمد كاتب در سال ١٣٠٨ خورشيدى بوده و اين ميرساند كه زمانى كه كاتب وفات يافته غبار ٣٢ سال عمر داشته است. غبار سه سال پيش از مرگ امير عبدالرحمن خان تولد شده و وقتى افغانستان به تحصيل استقلال سياسى خود از دست انگليس موفق شده غبار٢٠ ساله بوده است. پس هردو مرد يعنى غبار و كاتب تحولات و دگرگونى هاى را كه در طول اين زمان رخ داده چون وسيلهء حساس سنجى بر رگ و پوست خود احساس كرده اند.
تفاوتى كه غبار با كاتب دارد در اين است كه مآخذ او بيشتر از آثار نويسندگان روس و انگليس است و براى همين منظور وقتى به سنوات رجوع ميشود، اين سنوات به تأريخ عيسوى آمده اند در حاليكه كاتب چون از جانب دولت موظف به كار نوشتن تأريخ بوده، تمام اسناد و شواهد دولتى را در اختيار داشته و سنوات در كتابش به قمرى استند، اما اگرچه موخذ اين دو مورخ متفاوت است، اين تفاوت مانع آن نشده تا نوشتهء اين يكى و يا آن يكى از گزند سانسور مصون بماند. از سوى ديگر غبار با استفاده زيادى كه از سراج التواريخ برده مصمم بوده تا وقايعى را كه كاتب به لحاظ مصلحت نتوانسته به صورت شفاف بيان كند، بى پرده و حتا با تفصيل بياورد، به اميد آنكه چون ديگر از زمان اختناق عبدالرحمن خان ساليان زيادى گذشته و كسى چون امير حبيب اله هم نيست كه از پدر دفاع كند، خواسته بيباك حقايق را بياورد و به عبدالرحمن خان با خشونت بتازد، غافل از آنكه شرايط عشيروى و قبيلوى افغانستان مجال نخواهد داد تا كسى به راست گفتن بپردازد، زيرا كه هر چندى شاهى چون عبدالرحمن بر اريكهء قدرت نيست خوانين و اشخاص با نفوذى كه با وى كار كرده اند و از گردانندگان چرخ ظلم و خونريزى بوده اند يا تا هنوز زنده استند و يااگر نيستند فرزندان شان كه هنوز هم نفوذ دارند، هرگز نخواهند گذاشت تاكسى جرأت انتقاد از آنها را داشته باشد. براى همين است كه تأريخ نوشتن در افغانستان از كار هاى بس خطرناكى است كه نميتواند پيشهء هر آدم كمدلى شود، زيرا كه صرف نظر از اينكه كاتب و غبار چه شيوهء را براى ابراز افكار شان و براى نوشتن تأريخ بكار بردند، هر دو بار ها سخت مجازات شدند كه سرانجام غبار راهى زندان ها شد، متوارى گرديد و يا به زور به ترك از محيطى كه با آن مأنوس بود گرديد، اما كاتب هم جزاهاى مضاعفى براى گفتن حقيقت ديد. اين مجازات نه تنها جسم او را خرد كرد بلكه وى هزاران بار هدف طنز و استهزأ كسانى قرار گرفت كه خود در بى ادبى و بيشعورى سرآمد روزگار بودند و در آخر، زمانى كه گمان ميرفت وطن از وجود دشمنان انگليسى و اجيران داخلى اش پاك شده دزدى به تحريك انگليس زمام امور را گرفت كه به زندگى كاتب با وحشت خاتمه داد . اگر از زجر دادن هاى روحى آن زمان كه به كاتب داده ميشده نام ببريم ميتوان انتقاد هاى بيجاى اهل دربار را از كار هاى وى نام برد. در ظاهر اين انتقادات به خاطر تصحيح كار كاتب است اما در باطن چون مردمان صاحب صلاحيت دستگاه دولتى آنروزيعنى درباريان توقع نداشتند تا كاتب به طور مفصل از اوضاع ستمديدگان بنويسد، او را متهم به رعونت، ياوه گويى و اطناب كلام كرده اند. كاتب هر چند ميداند دفاع از نوشته هايش منجر به از دست دادن زندگى اش ميشود با شجاعت از كارش دفاع ميكند و حتا ميگويد كه شرح حال مظلومين اطناب كلام نيست، چيزى كه باعث خشم درباريان ميگردد، زيرا دفاع از مظلومين در واقع حمله بر ظالمان است و اهل دربار خوب ميدانست كه چه كسانى از قماش ظالمان اند. پس كار هاى كاتب در زمانى كه مشغول نگارش سراج التواريخ بوده به دقت بررسى ميشده و هر زمانى كه چيزى موافق خواست اوليأ امور نبوده آن چيز با شدت سانسور ميشده و كاتب مورد تأديب و تنبيه قرار مى گرفته است.
غبار هرچندى كه در فضاى مختنقى كه كاتب مى زيست، زندگى نميكرد و براى همين با شجاعت همه چيز را بيان كرد غافل از آن بود كه او فرزندى را كه تولد داده و تأريخ واقعى افغانستان مينامد، حد اقل در زمان حياتش نخواهد ديد كه اين فرزند راهش را در خانه هاى مردم افعانستان بيابد، زيرا كه قطاع الطريقان گستاخى بر سر راه اين فرزند بودند كه به آسانى خون فرهنگ و تأريخ را ميريختند. ريختن خون تأريخ در واقع همان سانسور است كه تأريخ زنده و واقعى را ميكشد و بـجايش چيز مردهء را به عنوان تاريخ به خورد جامعه ميده
زمان عبدالرحمن خان از خوفناكترين دورران تأريخ است. امير براى تراكم دادن نفوذ خود از هيچ نوع دسيسه، نيرنگ و ظلم دست نگرفت. او نخست خواست حسابش را با مردان مبارز افغانستان كه انگليس ها را در جنگ دوم شكست داده بودند، تصفيه كند و براى همين منظور با هميارى انگليس توانست كسانى چون مير بچه خان، ملامشك عالم و باز قهرمان بزرگ جنبش ملى مردم بر ضد انگليس يعنى ايوب خان را از صحنه بردارد. او بعد از موفقيتش در اين راه جسور تر شد و با داشتن پشتوانه چون انگليس، شروع كرد به كشتن و آزار كسانى كه چون مبارزين ملى افغان نام برديم نفوذ مردمى نداشتند اما به هر صورت از مخالفين دولت دست نشانده به شمار مى رفتند. اين عده مردم متشكل از عالمان مذهبى خواهان تجدد، تعداد اندكى تحصيل كردگانى كه از مدارس هند سند تحصيلى داشتند، و يا مردمانى كه امارت افغانستان را مال ايوب خان ميدانستند متشكل شده بودند و امير نميتوانست حضور آنها را تحمل كند. امير براى شناخت اين گروه كه در واقع از مردمان سر شناس افغانستان نبودند داخل اقداماتى شد كه ميتوان گفت عملكرد هاى او به عنوان مرد وحشت افگن درس عبرتى شد براى ديكتاتوران و جانيان ديگرى كه صد ها سال بعد از امير و فرسنگ ها دور از كابل به وجود آمدند. به طور نمونه ميتوان مشابهت هاى قابل ملاحظهء را بين پل پات و امير عبدالرحمن خان ديد كه مثال مى آوريم.
شباهت عمده ميان پل پات و امير عبدالرحمن خان در استفاده از دستگاه جاسوسى است كه به صورت رسمى و شناخته شده وجود نداشت اما بسيار كارگر بود و در ايجاد رعب و نگرانى بى رقيب. امير گماشته گان زيادى داشت كه براى شان معاش ميپرداخت و مردم از شغل اين گروه كاملاً بى خبر بودند. او حتا توانسته بود كه زن ها را به خدمت جاسوسى وادارد و از اين ميان داستان زنى معروف است كه با شوهرش در قندهار زندگى ميكرد و به طور متداوم به كار هاى ولايت قندهار ميرسيد و مسلسل اخبار اوضاع قندهار را به اطلاع امير ميرساند و به سبب همين نزديكى اش با امير، والى قندها از اين زن بسيار ميترسيد. علاوه بر استخدام زن و مرد در كار جاسوسى، امير از نفاق خانوادگى كه از بيمارى هاى مردم افغانستان است هم استفاده كرد و برادر را بر برادر گماشت تا از يكديگر جاسوسى كنند. فضاى باز اما سهمناك جاسوسى سبب شد كه مردم براى از بين بردن رقيبان و دشمنان خود هم به رايگان جاسوسى كنند و امير شكيبايى آنرا نداشت تا در مورد متهمين تحقيق كند و همين بود كه عدهء زيادى از مردم بيگناه كشته و يا زندانى شدند. در آنروز ها زندان هاى افغانستان از زندانيان پر بود و به نقل قول از غبار چنين برميآيد كه تعداد زندانيان مرد شهر كابل ۱٢۰۰۰ نفر و از زنان ٨۰۰۰ نفر بوده است كه البته اگر نفوس آن زمان را در نظر بگيريم خواهيم دريافت كه عدهء كثير مردم شهر كابل در زندان بسر ميبرده اند.
امير در ولايت هاى ديگر هم زندان هاى زيادى داشت كه در آنجا ها گماشتگان وى با صلاحيت خود مردم را به زندان ميافگندند و باز بايد از زندان هاى خصوصى نام برد كه اشخاص صاحب نفوذ از خود داشتند و امير از آنها آگاه بود و فكر ميكرد كه اين زندان ها براى خدمت كردن به شخص امير ساخته شده است. امير چنان قسى القلب بود كه روزى، هنگامى كه خود شهزادهء بيش نبود از غلام بچه اش پرسيد كه ايا گلوله ميتواند كسى را بكشد و چون جوابى نيافت، خواست امتحان كند و براى همين به سينهء اين مرد بيگناه شليك كرد و او را بكشت.
در چنين اوضاع و احوال نويسنده بودن كار بسيار خطرناكى بود زيرا كه امير كسب دانش را سدى براى پيشرفت هاى مرام خود ميديد و تحت نظر انگليس ها به شدد كوشيد تا از گشادن مكاتب درسى و شيوع مطبوعات جلوگيرى كند و براى همين است كه افغانستان در آنروزگار مطبوعات ندارد و از نويسندگان غير رسمى كه براى دولت كار ميكرده اند چيزى در مورد شرايط اجتماعى، وضع اقتصادى و يا يادداشت هاى تاريخى نداريم. به خصوص دست به كار نوشتن تأريخ يازيدن از گناهان بزرگ بود و اگر كسى ميخواست يادداشتى از وضع آنروز داشته باشد، اين شخص به شدت ميكوشيد تا نوشته هايش مخفى بماند. غبار از اين يادداشت هاى مخفى و شخصى ديگران سال ها بعد از وفات امير عبدالرحمن استفاده كرده است، اما به صورت عموم به سبب ترس از تفتيش امير و مجازات يافتن اسناد خصوصى، نويسندگان اين دوران بيشتر به كار شاعرى پرداختند و به ويژه در استقبال از سبك هندى و اشعار ابوالمعانى بيدل اقدام كردند تا بتوانند جان شان را حفظ كنند.
تقريبأ يك صد سال بعد از مرگ امير عبدالرحمن خان مردى ديگرى به اسم پل پات كه در كشورى خيلى دور از افغانستان يعنى كمبوديا تولد شده عين شيوهء امير را براى در زير كنترل آوردن مردمش استفاده ميكند. البته منظور من از اين مقايسه احصايه گرفتن از تعداد كسانى توسط پل پات و يا امير كشته شده اند نيست بلكه ميخواهم شيوهء بسيار مشابه اين دو مرد را براىا يجاد ترس در مردم و استفاده از دستگاه جاسوسى بررسى كنم. پل پات هرچندى كه زادهء ا يديالوژيك است، همانند امير از شيوع معارف و مطبوعات جلوگيرى ميكند و چنان با وحشت جلوگيرى ميكند كه مكاتب را ميبندد، معلمين را ميكشد و يا به زندان ميافگند و همه مردم را به بهانهء اينكه انقلاب روستايى ايجاد شده، به روستا ها ميفرستد تا در آنجا از بى غذايى و بى آبى بميرند. نخستين وجه مشترك اين دو مرد تمركزدادن به قدرت شان است و باز وسيلهء را كه براى تأمين اين مأمول بكار ميبرند ايجاد رعب و استفاده از دستگاه جاسوسى ميباشد. پل پات هم يك فرد را بر ديگر گماشت تا براى دولت انقلابى جاسوسى كند و دراين كار چنان استادى به خرج داد كه حتا فرزندان جاسوسى پدر و مادر را كردند. در اين دوران هم سانسور به شكل فجيعى استفاده ميشد و اگر كسى بدون موافقت دستگاه پل پات به نشر چيزى ميپرداخت جانش ر ا از دست ميداد.
افغانستان سنت تأريخ نويسى واقعى ندارد. انچه در دست ما به عنوان تأريخ است بيشتر كار هاى فرمايشى اند كه به دستور زمامداران و قدرتمداران مانده است. اگر كار هاى آغازين را بر شمريم ميتوان سوتفاهم بين ابوالقاسم فردوسى و محمود سبكتگين را نام برد. فردوسى از رستم ديگرى تعريف ميكرد و محمود ميخواست تا اين شاعر از رستم حاضر ستايش كند. در زمان نزديك به امروز اسداله خان غالب وظيفه داشت تا تأريخ مغل را به شعر آورد، كارى كه او نمى پسنديد اما به سبب تنگدستى راضى به اجراى آن شده بود و در اين كارش چنان استادى نشان ميدهد كه براى امپراطورى در حال نزع مغل، جلال و شكوه خود ساختهء تركيب ميكند و به خورد كسى كه او را به اين كار گماشته ميدهد. كاتب نيز به فرمايش اميرى به نوشتن تأريخ ميپردازد اما به اين تفاوت كه او چون گل كوهى از درز سنگ سر ميافرازد تا به جهان و مردم خودش ببيند. او نميتواند دل سنگ را بشگافد، اما از انچه در زير سينهء سنگ خرد شده اند به پرستو ها حكايت ميكند تا انها از شاخى به شاخ ديگر پيام واقعيت را ببرند.
كاتب در واقع كسى است كه شرايط و اوضاع زمان خود را به طور مشرح بيان ميكند و تنها به شرح زندگى امير و خوانين دور و برش اكتفا نيمكند و براى همين منظور مورد انتقاد مردمان صاحب نفوذ قرار ميگيرد و به رعونت متهم ميگردد. اما او شايد آگاه از اين امر بود كه روزگارى بعد مستشرقين و مورخين طراز اول او را به عنوان موخذ صاحب اعتبار خواهند گزيد. مردمان صاحب صلاحيتى چون غلام محمد غبار، لودويگ ادمك و باز لويى دوپرى بار ها از اين موخذ سود جسته اند.
كاتب جادهء يكطرفهء تأريخ نگارى را دو طرفه ساخت، به اين شرح كه در گذشته مورخ كشور ما بيشتر به مورخين غربى رجوع مى برده اما اگر يكى از اين مورخين براى دريافت اوضاع و احوال زمان عبدالرحمن خان و حبيب اله خان از حضور با صولت كاتب اغفال كند، كار ش مكمل نخواهد بود. همينطور هيچ كار مورخ غربى مكمل نيست كه اگر در نگارش تأريخ نزديك، سهم كاتب را نا ديده بنگرد.
غلام حسین شهزاده از شرکت (نوراقبال غزنوی)
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 235 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42
قطام گفت براي مهريه من چه خواهي كرد؟گفت هر چه تو بخواهي! قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و يك كنيز و يك غلام و كشتن علي بن ابيطالب است:. ابن ملجم كه خود براي كشتن آنحضرت از مكه بكوفه آمده و نمي خواست كسي از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمايش كند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و كنيز خواستي برايت فراهم ميكنم اما كشتن علي بن ابيطالب را من چگونه ميتوانم انجام دهم؟ قطام گفت البته در حال عادي كسي نمي تواند باو دست يابد بايد او را غافل گير كني و غفلة بقتل رساني تا درد دل مرا شفا بخشي و از وصالم كامياب شوي و چنانچه در انجام اينكار كشته گردي پاداش آخرتت بهتر از دنيا خواهد بود!!ابن ملجم كه ديد قطام نيز از خوارج بوده و هم عقيده اوست گفت به خدا سوگند من به كوفه نيامدهام مگر براي همين كار!قطام گفت من نيز در انجام اين كار ترا ياريميكنم و تني چند بكمك تو ميگمارم بدين جهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از يك قبيله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جريان امر گذاشت و از وي خواست كه در اين مورد بابن ملجم كمك نمايد وردان نيز (به جهت بغضي كه با علي عليه السلام داشت) تقاضاي او را پذيرفت. خود ابن ملجم نيز مردي از قبيله اشجع را بنام شبيب كه با خوارج همعقيده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قيس يعني همان منافقي را كه در صفين علي عليه السلام را در آستانه پيروزي مجبور بمتاركه جنگ نمود از انديشه خود آگاه ساختند اشعث نيز به آنها قول داد كه در موعد مقرره او نيز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانيد،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد و ابن ملجم و يارانش به مسجد آمده و منتظر ورود علي عليه السلام شدند. مقارن ورود ابن ملجم به كوفه علي عليه السلام نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر مي داد حتي در يكي از روزهاي ماه رمضان كه بالاي منبر بود دست به محاسن شريفش كشيد و فرمود شقيترين مردم اين مويها را با خون سر من رنگين خواهد نمود و به همين جهت روزهاي آخر عمر خود را هر شب در منزل يكي از فرزندان خويش مهمان مي شد و در شب شهادت نيز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود. موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشويش بود،گاهي به آسمان نگاه مي كرد و حركات ستارگان را در نظر مي گرفت و هر چه طلوع فجر نزديكتر مي شد تشويش و ناراحتي آن حضرت بيشتر مي گشت بطوريكه ام كلثوم پرسيد:پدر جان چرا امشب اين قدر ناراحتي؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركهها و صحنههاي كارزار گذرانيده و با پهلوانان و شجاعان نامي مبارزهها كردهام،چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حملهها برده و ابطال رزمجوي عرب را به خاك و خون افكندهام ترسي از چنين اتفاقات ندارم ولي امشب احساس ميكنم كه لقاي حق فرا رسيده است. بالاخره آند شب تاريك و هولناك بپايان رسيد و علي عليه السلام عزم خروج از خانه را نمود در اين موقع چند مرغابي كه هر شب در آن خانه در آشيانه خود مي خفتند پيش پاي امام جستند و در حال بال افشاني بانگ همي دادند و گويا ميخواستند از رفتن وي جلوگيري كنند! علي عليه السلام فرمود اين مرغها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و نالهها بلند خواهد شد!ام كلثوم از گفتار آن حضرت پريشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروي.علي عليه السلام فرمود اگر بلاي زميني باشد من به تنهائي بر دفع آن قادرم و اگر قضاي آسماني باشد كه بايد جاري شود. علي عليه السلام رو به سوي مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ايستاد و چون به سجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشير زهر آلود در حاليكه فرياد مي زد لله الحكم لا لك يا علي ضربتي به سر مبارك آن حضرت فرود آورد (2) و شمشير او بر محلي كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پيشاني شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا گريختند. خون از سر مبارك علي عليه السلام جاري شد و محاسن شريفش را رنگين نمود و در آنحال فرمود :
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 241 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42
برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 286 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42
شماری از متخصصان تلاشهای حکومت افغانستان برای کاهش مرگ کودکان را ناکافی دانسته و گفته که فساد از موثریت این تلاشها کاسته است.
شرکت کنندگان کنفرانس دو روزهای که از سوی انسیتوی فرانسه برای کودکان و دانشگاه آغاخان کراچی، در کابل برگزار شده، بر شدت بخشیدن تلاشهای دولت افغانستان در این زمینه تاکید کردهاند.
صابره کمال، از شرکت کنندگان این کنفرانس گفت: "وضعیت صحت (بهداشت) اطفال در افغانستان در کل و مخصوصا در مناطق روستایی رضایت بخش نیست."
او افزود: "اولین مشکل فساد اداری است. وقتی که وسایل برای بیمارستانها خریده میشود، وسایل درست خریده نمیشود یا قراردادهایی که در این مورد بسته میشود، به درستی عملی نمیشود. دومین مشکل نبود کارمندان مناسب است."
اما مقامهای وزارت صحت افغانستان میگویند که دستاورد دولت در ده سال اخیر در زمینه کاهش مرگ و میر کودکان و نوزادان قابل توجه است.
براساس آمار رسمی، در حال حاضر از هر صدهزار نوزاد ۹۷ تن پیش از رسیدن به پنج سالگی میمیرند، در حالی که ده سال پیش این آمار به بیش از ۲۵۰ کودک میرسید.
ثریا دلیل، وزیر بهداشت افغانستان، در این کنفرانس گفت که توسعه خدمات بهداشتی، افزایش شمار مراکز درمانی، دسترسی کودکان به واکسنهای مختلف، از مهمترین عوامل کاهش مرگ و میر کودکان است.
خانم دلیل افزود که با وجود موفقیتهایی که در زمینه عرضه خدمات بهداشتی برای کودکان به دست آمده، هنوز هم بیماریهای زیادی است که زندگی کودکان را در افغانستان تهدید میکند.
خانم دلیل گفت: "دلایل مرگ کودکان مانند دیگر کشورهای کمتر توسعه یافته، بیماریهایی مانند سینهبغل (سینهپهلو)، اسهال، بیماریهای دوره نوزادی به شمول تولد پیش از وقت، سرخکان (سرخک) و ملاریا است."
وزیر صحت افزود: "مهمتر از همه، سوء تغذیه به عنوان زمینهساز و عامل تشدیدکننده ابتلا به بیماریها و مرگ و میر کودکان اثرگذار است."
متخصصان شرکت کننده این کنفرانس کمبود پزشکان متخصص بیماریهای کودکان و نبود دارو در مناطق روستایی و دوردست در افغانستان را هم از عوامل مهم افزایش مرگ و میر کودکان عنوان کردند.
به گفته آنها، سطح پایین آگاهی خانوادهها از مسایل بهداشتی و به ویژه واکسنها در این مناطق هم در این مورد موثر است.
این دومین کنفرانس بینالمللی در باره بهداشت کودکان است که با شرکت بیش از سیصد متخصص داخلی و خارجی در افغانستان برگزار شده است.
این متخصصان از کشورهای پاکستان، فرانسه، اسپانیا، آلمان و افغانستان هستند.غلام حسین شهزاده در این کنفرانس اشتراک کرده بود دراین باره گزارش را از غلام حسین شهزاده در روزهای دیگر معلومات خواهیم گرفت :
کنفرانس مشابه قبلی با شرکت ۲۵۰ متخصص از افغانستان، پاکستان، تاجیکستان، آمریکا، کانادا، فرانسه، انگلستان، اسپانیا، آلمان و سوئیس در فبروری سال گذشته برگزار شد.
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 240 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42
باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا، دیدارهای تاریخی خود در برمه را آغاز کرده است. او اولین رئیسجمهور آمریکاست که در دوران ریاست جمهوری خود به برمه سفر می کند.
او در سفر حدودا شش ساعته خود به برمه با تین شین، رئیس جمهور، و همچنین آنگ سان سوچی، از رهبران مخالفان دولت دیدار کرده و همچنین در دانشگاه رانگون به سخنرانی پرداخته است.
دانشگاه رانگون کانون اعتراضات دموکراسیخواهانهای در سال ١٩٨٨ بود که دولت نظامی برمه با خشونت آنها را سرکوب کرد.
آقای اوباما خطاب به دانشجویان گفت که آمریکا میتواند به بازسازی اقتصادی برمه یاری دهد و در مسیر پیشرفت آن همراهش باشد.
او گفت: "البته این مسیر تازه آغاز شده و راه درازی در پیش است. اصلاحاتی که از بالا آغاز شده باید خواستههای شهروندان کف اجتماع را برآورده کند. شرارههای پیشرفتی که دیدهایم نباید فرو بنشینند."
رئیس جمهور ایالات متحده همچنین با اشاره به خشونتهای فرقهای میان بوداییان و مسلمانان برمه، از دو طرف خواسته که به خشونتها پایان دهند.
این خشونتها نزدیک به صد هزار قربانی بر جای گذاشته که اغلب آنان مسلمانان روهینگیا هستند.
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 294 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42